چکیده:
بنیانگذار حکمت اشراق بر اساس مبانی فلسفه خود مسئله نفس را تبیین کرده است. سعی شیخ اشراق آن است که هم نفس را از طریق دلایل پیشینیان با نگاهی نو معرفی کند و هم دلیلی تازه برای آن ارائه دهد. در فلسفه او نظریه علم حضوری برای اولین بار مطرح شده، از همین رو در خصوص ماهیت نفس نیز از این مبنا سود برده است. وی علم حضوری را ویژگی نفس می داند، نیز در بعضی آثار خود از کلمات و عبارات استعاری و زبان نمادین استفاده کرده و به تبیین ماهیت نفس پرداخته است. بنابراین شیخ اشراق را نیز می توان از جمله فیلسوفانی دانست که در زمینه معرفی نفس تلاش کرده و صاحب دیدگاه خاصی بوده است.
The founder of illuminative philosophy has explained human soul on his own principles. Using the ancient`s reasons، Sheikhe ishraq has tried to explain human soul in a new way and، at the same time، to present a new explanation. For the first time، intuitive knowledge، as the soul`s property، was proposed by him and on this base was founded all his teachings on human soul. In addition، he has used a symbolic language to explain the essence and states of human soul. Sheikhe ishraq، therefore، can be counted among the philosophers who have presented special views in the field.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین تفاوت ابن سینا با ارسطو د رتعریف نفس،آغاز همۀ تفاوتهای نظری آن دو در علم النفس است چون ابن سینا نفس را کمال اول برای جسم طبیعی آلی میداند از آن جهت که افعالی را براساس اختیار فکری و استنباط رأی خود انجام میدهد و امور کلی را درک میکند(ابن سینا،1405،ص 197).
شناخت نفس از طریق توجه به درون سهروردی در فصل سوم رساله پرتونامه خود مینویسد: بدان که هر جزوی از اجزای بدن خود[را]فراموش کنی و بعضی اعضا را ببینی که از نابود شدنش حیات و ادراک مردم را نقصان نمیشود،و بعضی چون دماغ[مغز]و دل و جگر به تشریح و مقایست دانی و فی الجمله،هر جسمی و عرضی که هست از او غافل توانی بود[ولی] از خود غافل نباشی و خود را دانی بینظیر با این همه(سهروردی،1373،ج 3،ص 23).
این اندیشه سهروردی خبر از اتحاد وجود و ادراک در مقام ذات انسانی میدهد،پس او ماهیت نفس را در عالم معانی جستجو میکند و در پرتونامه میگوید: هر جسمی و عرضی که هست میتوانی از آن غافل شوی،ولی از خود نمیتانی غافل باشی...
شناخت نفس از طریق برهان«من» در این خصوص در پرتونامه میگوید: تو خود را به[لفظ]من میگویی،ولی هرچه در بدن توست،همه را با او اشاره میکنی،هرچه را «او»توانی گفت،نه گوینده«من»است از تو،چون تو را اوست«من»تو بنا شد و هرچه او را تو«او»گویی از خودش و از منی خویش جدا کردهای،پس نه همۀ تو باشد و نه جزو«من»تو، چون اگر جز منی تو را از منی تو جدا کنی،منی نمیماد،همانطور که اگر در و دیوار از خانه جدا کی خانهای باقی نمیماند،پس همه اعضاء میتوانی اشاره«اوئی»کنی مثل دماغ[مغز]،دل، جگر،و غیره بدن مثل آسمان و زمین هردو طرف است."