خلاصة:
تحولات اصلاحی در خاورمیانه از لحاظ نظری و عملی فراز و فرودهای متفاوتی را طی نموده است. تحولاتی که از لحاظ نظری خود را در دوگانه های سنت و مدرنیسم، اسلام گرایی و سکولاریسم، عربیسم و پان عربیسم باز تابانده و مجادلات گفتمانی با چند دهه سابقه و معتنابهی از متون را پدید آورده است. تحولات مربوط به بیداری اسلامی در جهان عرب سبب شد واکنش مردم در دستیابی به خواست خود برای مبارزه با رژیم های اقتدارگرا، شیوه های متفاوتی از جمله توسل به بیگانگان، مقاومت مدنی و مبارزات مسلحانه را پیشه نمایند که نمونه آن را می توان در تونس، مصر، لیبی، بحرین، یمن و سوریه مشاهده نمود. نویسنده بر این اعتقاد است که فقدان شکل گیری دولت ـ ملت به مفهوم واقعی در خاورمیانه، تعمیق شکاف بین حاکمان و مردم و تشدید بحران مشروعیت سبب ساز روند های اعتراضی در این منطقه گردد. ازآنجاییکه تحولات مربوط به سنخ شناسی حوادث خاورمیانه از کشوری به کشور دیگر متفاوت است، این مقاله در نظر دارد منحنی روند تحولات اصلاحی در سوریه را بر اساس دوگانه اسلام و سکولاریسم و بازتاب عینی آن در دوران حاکمیت حزب بعث سوریه مورد واکاوی قرار دهد. فرضیه اصلی نویسنده آن است که نگاه امنیتی به اصلاحات در سوریه و پیوند خوردن آن به مولفه مداخله منطقه ای و فرامنطقه ای سبب گردید خواست های اصلاحی که حتی رهبران سوریه بر ضرورت اجرای آن تاکید داشتند از مجرای مسالمت آمیز خارج و جنبه خشونت آمیز به خود بگیرد.
Developments related to the Islamic Awakening in the Arab World caused the people engage in various methods in their struggle against the authoritarian regimes including resort to the aliens، civil disobedience and armed struggles as exemplified in Tunisia، Egypt، Libya، Yemen and Syria. The author believes that the absence of nation-state in true sense in the Middle East، deepening gap between the rulers and the people، and exacerbation of legitimacy crisis gave rise to the protest movements in the region. Since the developments related to the typology of Middle East events differ from a country to another، this research seeks to explore the curve of reform developments in Syria according to the dichotomy of Islam and secularism and its manifestation under the Syrian Ba’ath Party. The main hypothesis is that the securitized look at the reforms in Syria and its linkage to the parameter of regional and trans -regional intervention caused the reform demands، emphasized even by the Syrian leaders as indispensable، deviate from the peaceful method، taking a violent form.
ملخص الجهاز:
"در چنین شرایطی نگرانی و دغدغه سلفیهای عربستان سعودی،اردن و کویت و شیخنشینهای دیگر خلیج فارس ناشی از نفوذ روزافزون جمهوری اسلامی ایران در بین شیعیان لبنان،و ایجاد محور لبنان-سوریه-ایران(که با روی کار آمدن دولت شیعه در عراق تکمیل شد،و ملک عبد الله اردن آن را هلال شیعی مینامد) موجب شد که آنان اخوان المسلمین سوریه را در خفا تحریض و تجهیز به شورش علیه حافظ اسد نمایند.
او نیز همچون سایر رهبران جهان عرب درصدد بود تا قدرت را خانوادگی نماید،لذا باسل فرزند بزرگ خود را برای این کار آماده میساخت؛اما مرگ نابهنگام او در یک تصادف رانندگی باعث شد حافظ اسد و حلقه او به فکر جانشین دیگری برآیند که نه تنها جاهطلبی سیاسی نداشت،بلکه از نظر سنی نیز حایز شرایط پذیرش قدرت نبود و این امر مستلزم تغییر قانون اساسی بود.
به دنبال ناآرامیهای دو سال گذشته،طی رفراندومی برای تجدید نظر در قانون اساسی سوریه در اسفند 1390،سوریه از سیستم تکحزبی که انحصار قدرت در دست حزب بعث بود،خارج شد بدین ترتیب به نظر میرسد تفکر بعثی از دروازه سیاست خاورمیانه گذشته و به تاریخ پیوست،اما واقعیت آن است که میراث آن در عرصه تصمیمسازی و تصمیمگیری سیاسی هنوز برجاست و در کنار حلقههای امنیتی یکی از موانع اصلی انجام اصلاحات اعلانی بشار به شمار میرود.
در این جلسات حبش تفاوت بین مسلمانان محافظه کار و رادیکال را چنین توصیف کرد:«مسلمانان گروه اول طرفدار اصلاح و بازسازی اسلام هستند،ولی مسلمانان گروه دوم که حدود کمتر از یک درصد را تشکیل میدهند،بیشتر خشونت را ترویج میدهند»این اقدامات در شرایطی دنبال میشد که هیچ اپوزیسیون داخلی اسلامی وجود نداشت و حکم فعالان و شرکتکنندگان در اخوان المسلمین قانونا اعدام بود."