ملخص الجهاز:
"در گوشهای از باغ انسانها چونان نهالی رسته بودم از عطش سرشار بر شاخهی خشکیدهام برگی نمیجنبید آیینهی اندیشههایم را دست خزان در پردهی ابهام میپیچید اندامک خشکم در انتظار بارش سبزینه میپوسد ** ناگاه سروی سبزتر از روح سبزینه در باغ رنگین خیالم قامتی افراشت ابهام را از چهرهی اندیشهام برداشت ** آن سرو سبزاندیش آندم که با آن لحن جاری لحن بیداری از خشکی باغ صفا میگفت راز دلش را اینچنین با برگها میگفت درد عطش بر شانهام سنگینتر از کوه است دردی که میفرسایدم آوازه اندوه است آهسته میپرسیدم:ای استاد!
اندوه،یعنی حس بودن حس فرسودن اندوه،یعنی درک حرمانهای انسانها انجام حزنآلود یک آغاز آغاز شورانگیز عشقی آرزوپرداز مشتاق میپرسیدم: آخر عشق یعنی چه؟ (به تصویر صفحه مراجعه شود) میگفت:پروازیست پرواز تا اوج رهایی از طلسم عقل از پندار پرواز تا اوج سپهر آبی ایثار گاهی شرنگت را به کامت شهد میسازد گاهی به شهدابت شرنگ درد میریزد اما همین پرواز دل را ز مستی آنچنان سرشار میسازد تا سبز پنداری خزان زندگانی را میگفتم:ای سالار دلها!"