خلاصة:
ویلهلم دیلتای یکی از فیلسوفان هرمنوتیک دوره کلاسیک است که نقش بسیار مهمی در بسط علم هرمنوتیک داشته است. بیش ترین سهم دیلتای در فلسفه تحلیل معرفت شناسانه وی از علوم انسانی و دفاع از ارزش و جایگاه آن است. بررسی علل توجه دیلتای به علوم انسانی نشان می دهد که دوران دیلتای با طرد کامل علوم انسانی و رشد و بسط بی سابقه دانش تجربی یا علوم طبیعی مقارن بود. دیلتای در واکنش به سیطره علوم طبیعی کوشید تا مقدمات عینیت بخشی به علوم انسانی را فراهم کند و ارج و اعتباری همانند علوم طبیعی برای آن پیدا کند. این مسئله سبب طرح پرسش بنیادین در اندیشه دیلتای شد و آن این که فهم و شناخت قطعی، عینی، و معتبر چگونه در علوم انسانی، آن چنان که در علوم طبیعی میسر است، امکان پذیر است. دیلتای پس از تامل بسیار به این نتیجه رسید که علت کامیابی علوم طبیعی این است که دانشمندان، برای این علوم، پایه و اساس محکم و روش درستی اتخاذ کرده اند. در حالی که علوم انسانی نه پایه و اساس محکمی دارد و نه روش درستی اتخاذ کرده است، لذا دیلتای رسالت خود را از یک سو پایه گذاری علوم انسانی و از سوی دیگر تهیه و تدوین روش مناسب برای آن می دانست. به همین علت و برای رسیدن به این مقصود، دیلتای کار خود را از 1883 آغاز و تا پایان عمر در پی انجام آن بود. حاصل این تلاش بی وقفه نگارش و چاپ چندین کتاب ارزش مند است که مقدمه ای بر علوم انسانی اولین و تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی آخرین آن هاست. دیلتای در مقدمه ای بر علوم انسانی در اصل پدیداربودن یا امور واقع متعلق به آگاهی، منشا هر چیزی که وجود دارد (اشیا و احساسات)، را به یک حالت روانی یا درونی فروکاست و بنیاد علوم به ویژه علوم انسانی را بر آن استوار کرد و طریق خود اندیشی یا درون نگری را برای دریافت و یا شناخت آن برگزید، اما بعدها متوجه شد که با این تحلیل نمی تواند مشکل عینیت علوم انسانی را برطرف کند. بنابراین با تغییر نگرش خود، بحث عینیت یافتگی روح را جانشین امور واقع متعلق به آگاهی کرد تا شاید به این طریق هم مشکل فهم را حل کند و هم از اعتبار و عینیت علوم انسانی دفاع کند. هدف این مقاله بررسی فراز و فرود دیلتای در این راه ناهموار است
ملخص الجهاز:
دیلتـای در مقدمـه ای بـر علـوم انسـانی در اصـل پدیداربودن یا امور واقع متعلق به آگاهی ، منشأ هر چیزی کـه وجـود دارد (اشـیا و احساسات )، را به یک حالت روانی یا درونی فروکاست و بنیاد علوم به ویژه علـوم انسانی را بر آن استوار کرد و طریق خوداندیشی یا درون نگری را برای دریافـت و یا شناخت آن برگزید، اما بعدها متوجه شد که با ایـن تحلیـل نمـی توانـد مشـکل عینیـت علـوم انسـانی را برطـرف کنـد.
اکنون سؤالی که مطرح می شـود ایـن است که دیلتای چه روشی را برای علوم انسانی مناسب و مفید می داند؟ چنان که خواهید دید دیلتای ، از شروع کار خود تا پایان آن ، برای تحقیق در علـوم انسـانی به دو روش متفاوت و البته مکمل یک دیگر متوسل می شود کـه دقیقـا مطـابق بـا دو رویکـرد یادشده و بنابراین به دو دورة زندگی وی تعلق دارد.
بنابراین ، اگر در مقدمه ای بر علوم انسانی امور واقع متعلق به آگاهی (تجربة زیسته ) اسـاس فلسفه و تحلیل آن کار اصلی علوم انسانی بود، در تشکل جهان تاریخی در علـوم انسـانی ، روح عینی (تجلیات زندگی یا تعین یافتگی های روح ) موضـوع علـوم انسـانی و تحلیـل آن هدف اساسی دیلتای است .