خلاصة:
مساله «تشکیک»، پس از ورود به فلسفه اسلامی دچار تطوراتی شد که درنهایت در حکمتمتعالیه، «تشکیک در حقیقت وجود» جای خود را به «تشکیک در ظهورات» داد، زیرا در هستی شناسی عرفانی که وجود، یک واحدشخصی و منحصر به فرد است، تشیک در مراتب جایگاهی نخواهد داشت. «علامه طباطبائی»، علاوه بر نقدقول به تشکیک در حقیقت وجود، برای عبور از «تشکیک در مراتب» به «تشکیک در مظاهر»، استدلالی را مطرح می کند که نشان داده خواهد شد، این استدلال تام نمی باشد.
After entering the Islamic philosophy, gradation underwent major changes
to the point that gradation of existence became replaced with gradation of
manifestation in transcendental theosophy as mystical epistemology gave no
credit to gradation of existence.
Allameh Tabataba’i not only criticizes gradation in existence but also
suggests some methods for moving from gradation of ranks to gradation of
manifestations.
ملخص الجهاز:
«ظهور» در لسان اهل معرفت یعنی تعین یافتن مطلق (ابن ترکه، 0231، ص 211)؛ البته نه به ایـنمعنـا که مطلق، اطالق خود را از دست بدهد، زیرا بهسبب اطالقی که دارد با همة تعینات هست، امـا مقیـد بـه هیچیک نیست، بنابراین، مراد عرفا از ظهور، وجود نیست؛ به عبارتدیگر، ظـاهر شـدن شـیء بـهمعنـای موجود شدن آن پس از معدوم بودن نیست و همچنین مراد از ظهـور آشکارشـدن چیـزی کـه از مـدارک حسی مخفی بوده است، نظیر آشکار شدن آفتاب از پس ابر نیست، بلکه مراد از ظهور، تنزل هستیمطلـق از اطالق ذاتی به منزلت و رتبت تعینی از تعینات است (جوادیآملی، 8131، ص 11).
استدالل عالمه طباطبائی بر وحدت شخصی وجود عالمه با درنظر داشتن اشکال مذکور، در ادامة عباراتشان استدالل میکنـد حقیقـت واحـدة وجـود کـه واجب و ممکن از مراتب آن هستند دارای اطالقی است که مرتبة واجب، فاقد آن اطالق میباشد و سـعی میکند بهنحوی تشکیک را به وحدت شخصی برگرداند که استدالل ایشان نیازمند بررسی دقیقی میباشد، ایشان میفرماید: «فرض اینکه أعلیالمراتب مرتبهای است از مراتب، با فرض عینیت او با اصـل حقیقـت نمیسازد، مگر به همان معنی از رجوع که در بقیة مراتب هم موجـود و مفـروض اسـت (که همه مراتب هم موجودند) و کفی فـی ذلـک اینکـه أصـل حقیقـت را بـه صـرف و محدود قسمت میکنیم؛ زیرا که به مقتضای این قسـمت، صـرافت و محـدویت، دو تـا تقییدند که اصل حقیقت با آنها متعین و مقید میشود و الزمة این آن اسـت کـه اصـل حقیقت إطالقی داشته که بـاالتر از صـرافت و محـدودیت، و أجـل از إطـالق و تقییـد متقابلین (یعنی آن اطالق و تقییدی که با هم جمع نمیشوند) میباشد؛ زیـرا کـه مرجـع هر دو تا از صرافت و محدودیت به تحدید؛ و مآل (بازگشـت) هـر دو قسـم از إطـالق و تقیید، همان تقیید است؛ و قبل از هر تحدید، صرفی اسـت؛ و مقـدیمتـر بـر هـر تقییـد، إطالقی ثابت است بالضرورة.