خلاصة:
ایان باربور، استاد فیزیک و صاحب کرسی ادیان، بی گمان یکی از شخصیت های برجسته و تاثیرگذار در بحث های جدید درباره روابط علم و دین است و انتشار کتاب مسائلی چند در زمینه علم و دین به قلم او، در سال 1996، نقطه تحول و حتی سرآغاز گفتمان امروزی علم و دین به حساب می آید. او دیدگاه ها یا مدل های پیشنهادشده درباره نسبت میان علم و دین را در چهار گونه عمده دسته بندی می کند: تعارض، استقلال، گفت وگو، و یکپارچگی. تحلیل های شخصی وی از این موضوع در راستای رویکرد گفت وگو با گرایش آشکار به دیدگاه یکپارچگی و وحدت است که در بستر اندیشه پویشی و واقع گرایی انتقادی اش پرورانده شده است.
ملخص الجهاز:
" آﻳﺎ ﭼﻨﻴﻦ وﺣﺪﺗﻲ ﺑﺮای ﻋﻠﻢ ﺳﻮدی در ﺑـﺮ ﺧﻮاﻫـﺪ داﺷـﺖ؟ ﺑـﺎرﺑﻮر در اﻳـﻦ ﺧﺼـﻮص ﭘﺎﺳﺨﻲ ﻧﻤﻲدﻫﺪ؛ اﻣﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ ﺑﺮای اﻟﻬﻴﺎت ﻣﻨﺎﻓﻊ آﺷﻜﺎری دارد؛ زﻳﺮا ﺟﺪاﺳـﺎزی دﻳـﻦ از ﻋﻠﻢ، ﻫﺮﭼﻨﺪ ﮔﻮﻳﻲ دﻳﻦ و ﻣﺘﻮن ﻣﻘﺪس را از ﺗﻴﺮرس ﺣﻤﻠـﻪﻫـﺎ و اﻧﺘﻘﺎدﻫـﺎ ﺑﺮﻛﻨـﺎر ﻣـﻲدارد، ﺑﻪﺑﻬﺎی ﺟﺪاﺳﺎزی آن از ﺣﻴﺎت ﻋﻘﻠﻲ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﻣﻲاﻧﺠﺎﻣﺪ و رﺷﺘﻪﻫﺎی ﭘﻴﻮﻧﺪ اﻟﻬﻴﺎت وﺣﻴـﺎﻧﻲ را از زﻣﻴﻨﻪﻫﺎی ﮔﺴﺘﺮدهﺗﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﻜﻮﻻر ( )secular cultureو ﺗـﺎرﻳﺦ ﺑﺸـﺮیاش ﻣـﻲﮔﺴـﻠﺪ (962 :6691 , .
او ﻣﻌﺘﻘﺪ اﺳﺖ در ﻋﻠﻢ راه ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﻲ ﺑـﺮای رﺳـﻴﺪن از دادهﻫـﺎ ﺑـﻪ ﻧﻈﺮﻳـﻪ وﺟﻮد ﻧﺪارد (ﻫﻤﺎن: 511) و ﻫﺸﺪار ﻣﻲدﻫﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎدا در ﺗﺒﻴﻴﻦ ارﺗﺒﺎط ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ، ﻗﻮاﻧﻴﻦ، ﻧﻈﺮﻳﻪﻫـﺎ، و ﻣﺪلﻫﺎی ﻋﻠﻤﻲ ﺑﺎ واﻗﻌﻴﺖ و دادهﻫﺎ ﺑﻪ داﻣﭽﺎﻟﻪﻫﺎی واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ ﺳﺎدهاﻧﮕﺎراﻧﻪ، ﭘﺪﻳﺪارﮔﺮاﻳﻲ ﻳﺎ ﻓﻴﺰﻳﻜﺎﻟﻴﺴﻢ ﭘﻮزﻳﺘﻴﻮﻳﺴﺘﻲ، ذﻫﻦﮔﺮاﻳﻲ اﻳﺪﺋﺎﻟﻴﺴﺘﻲ، و اﺑﺰارﮔﺮاﻳﻲ ﺑﻴﻔﺘﻴﻢ؛ ﺑﻠﻜﻪ واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ اﻧﺘﻘﺎدی ﭘﮋوﻫﺶﻫﺎی ﻋﻠﻢ و دﻳﻦ، ﺳﺎل دوم، ﺷﻤﺎرة دوم، ﭘﺎﻳﻴﺰ و زﻣﺴﺘﺎن 0931 را ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﮔﺰﻳﻨﻪ ﻣﻲداﻧﺪ.
رواﻳﺘﻲ از آن در آﺛـﺎر ادﻳﻨﮕﺘـﻮن، ﻣـﻨﺠﻢ و ﻓﻴﺰﻳـﻚدان اﻧﮕﻠﻴﺴـﻲ (2881 - 4491)؛ ﺟﻴﻨــﺰ، ﻣــﻨﺠﻢ، رﻳﺎﺿــﻲدان، و ﻓﻴﺰﻳــﻚدان اﻧﮕﻠﻴﺴــﻲ (7781 - 6491)؛ و ﻣــﻴﻠﻦ، اﺧﺘﺮﺷﻨﺎس و رﻳﺎﺿﻲدان اﻧﮕﻠﻴﺴﻲ (7981 - 0591) ﻳﺎﻓﺖ ﻣـﻲﺷـﻮد، ﻛـﻪ اﻟﺒﺘـﻪ ﻃـﺮفداران اﻧﺪﻛﻲ دارد؛ اﻣﺎ ﻧﻮﻛﺎﻧﺖﮔﺮاﻳﻲ ﺗﻌﺪﻳﻞﻳﺎﻓﺘـﻪای در آﺛـﺎر ﻛﺎﺳـﻴﺮر، ﻓﻴﻠﺴـﻮف آﻟﻤـﺎﻧﻲ (4781 - 6491)، و ﻣﺎرﮔﻨﺎش ﺑﻪﭼﺸﻢ ﻣﻲﺧﻮرد و ﺑﺎ ﺗﻔﺎوت اﻧﺪﻛﻲ در آﺛﺎر ﻓﻴﺰﻳﻚداﻧﺎن اروﭘـﺎﻳﻲ ﻏﻴـﺮ اﻧﮕﻠﻴﺴﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻓﻮن واﻳﺴﺘﺎﺧﺮ، اﺧﺘﺮﺷﻨﺎس آﻟﻤﺎﻧﻲ (ﻣﺘﻮﻟﺪ 2191)، وﺟـﻮد دارد ﻛـﻪ راﻳـﺞﺗـﺮ ﭘﮋوﻫﺶﻫﺎی ﻋﻠﻢ و دﻳﻦ، ﺳﺎل دوم، ﺷﻤﺎرة دوم، ﭘﺎﻳﻴﺰ و زﻣﺴﺘﺎن 0931 اﺳﺖ و ﺣﺎﻣﻴﺎن ﺑﻴﺶﺗﺮی دارد و ﺑﻪ آن ﺟﺮﻳﺎن و ﻣﻜﺘﺐ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺗﻌﻠﻖ دارﻧﺪ ﻛﻪ از اواﺧﺮ ﻗﺮن ﻧﻮزدﻫﻢ ﺗﺎ اواﻳﻞ ﻗﺮن ﺑﻴﺴﺘﻢ، ﺑﻪوﻳﮋه در آﻟﻤﺎن، ﺑﺎ ﭘﻴﺮوی از ﺑﺮﺧﻲ اﺻﻮل ﻛﻠﻲ ﻓﻠﺴـﻔﺔ ﻛﺎﻧـﺖ ﭘﺪﻳﺪ آﻣﺪو وﺟﻪ ﻣﺸﺘﺮک ﻛﻠﻲ آنﻫﺎ ﺳﺮﺧﻮردﮔﻲ از ﻣﺘﺎﻓﻴﺰﻳﻚ و ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﻛﺎﻧـﺖ در ﺗﻠﻔﻴﻖ اﺻﺎﻟﺖ ﺗﺠﺮﺑﻪ و اﺻﺎﻟﺖ ﻋﻘﻞ اﺳﺖ."