خلاصة:
پزوهش در افسانهها و اسطورههای ایراشی وکا رکردآنها د رلابه لای آثار و متون کهن ا زاهمت و
ضرورت ویژه برخوردار است. در مقاله حاضر سعی برآن است تا با بازخوانی تاریخ جهانگشای جوینی,
تالیف عطاملک جوینی (۱ ۶۲۳۶۸ ی). ضمن بیان محوزهایی که حکایت از عشق و علاقة نویسنده به
فرهنگ و تاریخ ایرانی - جایگاه افسانهها و اسطورههای ایرانی را در آن روشن کند وکارکرد
هر یک از افسانهها و اسطورهها و هدف و غرض نویسندة کتاب را از ذکرآنها معلوم نماید. در این مقاله
که گزارشی است از پژوهشی مفصّل دربارة افسانه و اسطوره در تاریخ جهانگشای جوینی, شانزده اقسانه و
اسطورة ایرائی بررسی شده و نقش و رآنها در یادآوری شکوه و تمدن ایرانی خاطرنشان گردیده است.
ملخص الجهاز:
اظهار حس وطن دوستی و عرق ملی آگاهانه و تأسف و تحسر از حملۀ مغول بـه ایـران : عطاملک حسرت و تأسف خود را در ریخته شـدن خـون جوانـان وطـن ، در حملـۀ مغـولان بـه کشورش و سقوط شهرها یکی پس از دیگـری و شکسـت سـپاهیان ایـران حتـی بـا توجـه بـه شجاعت های سلطان جلال الدین ، در هنگامۀ فرا رسیدن بهار چنین توصیف میکند: «چون خبر قدوم ربیع به ربع مسکون و رباع عالم رسـید، سـبزه چـون دل مغمومـان از جـای برخاست و هنگام اسحار بر اغصان اشجار، بلبلان بر مرافقت فاختگان و قماری شیون و نوحه گـری آغاز کردند و بر یاد جوانانی که هر بهار بر چهرة انـوار و ازهـار در بسـاتین و متنزهـات مـیکـش و غمگسار بودندی، سحاب از دیده ها اشک میبارید و مـیگفـت بـاران اسـت ، و غنچـه در حسـرت غنجان از دلتنگی، خون در شیشه میکرد و فرا مینمود که خنده است ؛ گل بـر تأسـف گـل رخـان بنفشه عذار، جامه چاک میکرد و میگفت شکفته ام ؛ سوسن در کسوت سوکواران ازرق میپوشید و اغلوطه میداد که آسمان رنگم ؛ سرو آزاد از تلهف هر سرو قامتی خوش رفتار، به مدد آه سردی کـه صباح هر سحرگاه برمیکشید، پشت دو تا میکرد و آن را تبختـری نـام نهـاده بـود و بـر وفـاق او خلاف از پریشانی سر بر خاک تیره مینهاد و از غصۀ روزگار خاک بر سر میکرد...