خلاصة:
نظریه نخبه گرایی به دلیل توجه به تمایز طبائع آدمیان به زعم عـده ای از دانـشمندان علـوم سیاسی در زمره نازیسم و فاشیسم قرار میگیرد. اما با عنایت به انباشتی بـودن نظریـه نخبـه گرایـی و تطورات بوجود آمده در این نظریه ، شاهد همراهی نخبه گرایـی و نظریـه دموکراسـی در دهـه هـای اخیر هستیم . این امر با توجه به تناقض کامل نظریه نخبه گرایـی قـدیم بـا نظریـه دموکراسـی جالـب توجه است . اینکه چه وجهی از دموکراسی مورد توجه نظریه نخبه گرایی قرار میگیرد و کدام وجه نظریه نخبه گرایی تعدیل میشود، شکل جدید نظریه نخبه گرایی جدید را قوام میبخـشد. همچنـین با پیچیده شدن جوامع مدرن شاهد قوام شکل جدیدی از رابطه نخبه ـ توده میباشیم که در نظریات جدید به آن اهتمام ویژه ای میشود. اگر در نظریه های کلاسیک نخبگـان هـیچ مـسئولیتی در قبـال توده نداشتند اما وجود عنصر انتخابات در جوامع مدرن عرصه را تا حدودی برای توده بازتر کـرده است . این مقاله ضمن قایل شدن به دو وقفـه در نظریـه نخبـه گرایـی (قـدیم و جدیـد)، تـلاش دارد تفاوت نظریه قدیم و جدید نخبه گرایی را در نوع نگاه آن دو به نظریه دموکراسـی و رابطـه نخبـه ـ توده بررسی کند.
ملخص الجهاز:
البته اين تضاد دائمي نيست بلکه اگـر دموکراسـي را اساسـا بـه - عنوان يک نظام سياسي قلمداد کنيم ، به خوبي مي توانيم استدلال کنيم که «حکومت بوسـيلۀ مردم » در عمل ناممکن است ، و اساسا اهميت دموکراسي سياسـي درآن اسـت کـه مواضـع قدرت در جامعه اصولا به روي همۀ افراد گشوده مي باشد و بـر سـر قـدرت رقـابتي جريـان دارد و در هر زمان صاحبان قدرت در مقابل هيئت انتخاب کنندگان جوابگـو هـستند.
در واقـع ، بـا ظهـور نظريـۀ نخبـه گرايـي ، تقابـل و رويـارويي بـين دو نظريـه مارکسيـستي و نخبه گرايي را مشاهده مي کنيم ، زيرا در اين نظريه ، قدرت از طريـق مالکيـت خـصوصي ابزار توليد به گردش در نمي آيـد، بلکـه حـضور سـازمان هـاي بوروکراتيـک و سياسـي چرخ قدرت را به جريان مي انـدازد و بـه تعبيـر رنزوسـيرنو، نظريـه نخبـه گرايـي مطالعـه 55 مناسبات قدرت ميان نخبگان را جانشين مطالعه سياست کرده اسـت :١٩٧٩ ,Varma) (٢٢٦.
پـاره تـو در کتـاب «رساله اي در باب جامعه شناسي سياسي عمومي مفاهيم اصلي نظريۀ خود در مورد چگونگي انسجام و همبستگي جوامع انساني بيان مي دارد؛ اول ، تعادل و ثبات اجتماعي کـه عبـارت از نابرابري هاي موجود در ميان انسان هاست و موجب پيدايش گروه نخبگـان مـي گـردد؛ دوم منافع که عبارت از انگيزه هاي اقتصادي عمل اجتماعي هستند؛ سوم غرايز يا «ذخـاير ثابـت » که احساساتي هستند که بر رفتار اجتماعي تأثير مي گذارند؛ و چهارم «مشتقات » کـه مظـاهر شبه عقلاني و فريبندة غرايز هستند، و معمولا شکل عقايد فلسفي ، اخلاقي و مذهبي به خـود مي گيرند (بشيريه ، ١٣٧٨: ٦٠).