خلاصة:
علامه اقبال لاهوری نظریه پرداز فلسفه و حکمت خودی است که حکمت درآمیخته با درد و عشق و نیز عشق همراه با حکمت و خردورزی و خودباوری را که از ژرفای فطرت، خلقت و حقیقت برخاسته، بیان می دارد. پیامدهای چنین حکمتی عبارت اند از: حرکت، حرارت، تپش، کوشش، مقاومت، پویایی، رهایی و تعالی: ای خوش آن کو از خودی آیینه ساخت و اندر آن آیینه عالم را شناخت (16، ص: 428) نقطه ی نوری که نام او خودی است زیر خاک ما شرار زندگی است (9، ص: 14) یا: تو خودی اندر بدن تعمیر کن مشت خاک خویش را اکسیر کن (16، ص: 419) نظام دیدگاهی اقبال گونه ای خرد و عرفان نورانی شرقی است که افزون بر نفی خرد غربی (سکولاریزم، فمنیسم، مارکسیسم، اپیکوریسم، نیهیلیسم، ناسیونالیسم، آمپریالیسم و ...) بر ابعاد گوناگون شخصیتی یک انسان آرمانی تاکید می ورزد؛ انسانی که هم دارای خرد رحمانی و هم صاحب دل، پرتپش، پویا و ستم سوز است.
Allama Iqbal Lahoori is the theorist of wisdom of selfness who sees wisdom as mixed with pain and love. He believes in wisdom، nationality، andself confidence which rises from the depth of human nature، creation and truth. This wisdom has consequences such as dynamism، resistance، and transcendence. Iqbal's worldview is rest on an oriental and lightened mysticism and intellect which not only reject the western reason (Secularism، Feminism، Marxism، Nihilism and Nationalism) but also stress on an ideal man who possesses both a divinely given intellect and a dynamic and resistant heart which can fight against the injustice and oppression.
ملخص الجهاز:
"ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ از ﺧﻮدﻓﺮاﻣﻮﺷﻲ، ﺧﺪاﻓﺮاﻣﻮﺷﻲ، و از ﺧﺪاﻓﺮاﻣﻮﺷﻲ، ﺧﻮدﻓﺮاﻣﻮﺷﻲ ﺑﻪ دﺳﺖ ﻣﻲآﻳﺪ: ﻫﻢ زﺧﺪا ﺧﻮدی ﻃﻠﺐ، ﻫﻢ زﺧﻮدی ﺧﺪاﻃﻠﺐ از ﻫﻤﻪ ﻛﺲ ﻛﻨﺎرهﮔﻴﺮ ﺻﺤﺒﺖ آﺷﻨﺎﻃﻠﺐ ﺟﺎم ﺟﻬﺎن ﻧﻤﺎ ﻣﺠﻮ، دﺳﺖ ﺟﻬﺎن ﮔﺸﺎ ﻃﻠﺐ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺳﺮﻛﺸﻴﺪن اﺳﺖ ﺷﻴﺸﻪی ﻛﺎﻳﻨﺎت را )41، ص: 151( اﻗﺒﺎل ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻣﻲ ﻧﮕﺮد و ﻫﺮ ﭼﻪ را درﻣﻲﻳﺎﺑﺪ، از اﺳﺮار و آﺛﺎر ﺧﻮدی اﺳﺖ؛ ﮔﻮﻳﻲ راز ﺧﻮدی را راز اﺻﻠﻲ و ﺑﻨﻴﺎدی ﻫﺴﺘﻲ ﻣﻲﺑﻴﻨﺪ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻲﺑﻴﻨﻲ زاﺳﺮار ﺧﻮدی اﺳﺖ ﭘﻴﻜﺮ ﻫﺴﺘﻲ زآﺛﺎر ﺧﻮدی اﺳﺖ ﻛﺮد ﭘﻨﺪار ﻋﺎﻟﻢ آﺷﻜﺎرا ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ را ﭼﻮن ﺧﻮدی ﺑﻴﺪار ﻛﺮد )9، ص: 11( ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ اﺑﻴﺎت ﺑﺎورﻣﻨﺪاﻧﻪ و ﺑﻴﮕﺎﻧﻪﺳﺘﻴﺰ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﻔﺮ از ﺧﻮد ﺑﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ دﻳﺪهوران ﭼﺸﻢﮔﺸﺎ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ: درون ﺳﻴﻨﻪ ﺑﻴﻨﻲ ﻣﻨﺰل ﺧﻮﻳﺶ اﮔﺮ ﭼﺸﻤﻲ ﮔﺸﺎﻳﻲ ﺑﺮ دل ﺧﻮﻳﺶ ﺳﻔﺮ از ﺧﻮد ﺑﻪ ﺧﻮد ﻛﺮدن ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻔﺮ اﻧﺪر ﺣﻀﺮ ﻛﺮدن ﭼﻨﻴﻦ اﺳﺖ ﺳﻔﺮ ﻣﺎ را ﺣﻴﺎت ﺟﺎوداﻧﻲ اﺳﺖ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن ﻧﺎرﺳﻴﺪن زﻧﺪﮔﺎﻧﻲ اﺳﺖ ﻣﻜﺎن و ﻫﻢ زﻣﺎن ﮔﺮد ره ﻣﺎ زﻣﺎﻫﻲ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻪ ﺟﻮﻻﻧﮕﻪ ﻣﺎ )51، ص: 271( او اﻫﺎﻟﻲ ﭘﺮزﻻل ﻣﻌﺮﻓﺖ و آﻳﻴﻨﻪوﺷﺎن ﺣﻜﻤﺖ را ﻛﻪ ﻋﺎﻟﻢ را از راه آﻳﻴﻨﻪی ﺧﻮدی ﻣﻲﺑﻴﻨﻨﺪ، ﺳﺘﺎﻳﺶ ﻛﺮده، ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: واﻧﺪر آن آﻳﻴﻨﻪ ﻋﺎﻟﻢ را ﺷﻨﺎﺧﺖ ای ﺧﻮش آن ﻛﻮ از ﺧﻮدی آﻳﻴﻨﻪ ﺳﺎﺧﺖ )61، ص: 914( از ﻣﻨﻈﺮ ﺧﻮدی اﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻬﺎن ﻫﺴﺘﻲ و زﻧﺪﮔﺎﻧﻲ آدﻣﻴﺎن دﻳﮕﺮﮔﻮن ﻣﻲﮔﺮدد و ﺑﻪ ﺳﺎن اﻛﺴﻴﺮی ﺗﺤﻮلزاﻳﻲ ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﺪ: از ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺧﺎک را اﻛﺴﻴﺮ ﻛﺮد ﭘﻮر آذر ﻛﻌﺒﻪ را ﺗﻌﻤﻴﺮ ﻛﺮد ﻣﺸﺖ ﺧﺎک ﺧﻮﻳﺶ را اﻛﺴﻴﺮ ﻛﻦ ﺗﻮ ﺧﻮدی اﻧﺪر ﺑﺪن ﺗﻌﻤﻴﺮ ﻛﻦ )ﻫﻤﺎن، ص 914( ﻧﮕﺮش از زاوﻳﻪی ﺧﻮدی ﭼﻨﺎن ﺣﻴﺮتآور اﺳﺖ ﻛﻪ از اﻛﺴﻴﺮ و ﻛﻴﻤﻴﺎ ﺑﺴﻲ ارﺟﻤﻨﺪﺗﺮ و ﺷﮕﻔﺖآورﺗﺮ ﺟﻠﻮه ﻣﻲﻛﻨﺪ: ز ﺧﻮد ﮔﺮﻳﺨﺘﻪای آﺷﻨﺎ ﭼﻪ ﺑﻪ آدﻣﻲ ﻧﺮﺳﻴﺪی، ﺧﺪا ﭼﻪ ز ﻣﺎ ﻧﮕﺎه ﻃﻠﺐ ﻛﻴﻤﻴﺎ ﭼﻪ ﻣﻲﺟﻮﻳﻲ ﻗﻠﻨﺪرﻳﻢ و ﻛﺮاﻣﺎت ﻣﺎ ﺟﻬﺎن ﺑﻴﻨﻲ اﺳﺖ )21، ص:573( از اﻳﻦ رو، ﻫﻤﻪﭼﻴﺰ و از ﺟﻤﻠﻪ اﻧﺴﺎن اﻳﺪهآل و آرﻣﺎﻧﻲ را از ﺑﺮج دﻳﺪهﺑﺎﻧﻲ ﺧﻮدی و ﺧﻮدﺑﺎوری و ﻓﻄﺮت ﺧﺪاﻳﻲ و ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪیﻫﺎی ﻧﻬﻔﺘﻪ در آن ﻣﻲﺟﻮﻳﺪ: »اﻧﺴﺎن اﮔﺮ ﺧﻮدش را ﺑﺎور ﻛﻨﺪ و ﺑﻪ اﺳﺘﻌﺪادﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ در ﻧﻬﺎد او ﺑﻪ ودﻳﻌﻪ ﻧﻬﺎده اﺳﺖ واﻗﻒ ﮔﺮدد، ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺟﻬﺎن را دﮔﺮﮔﻮن ﺳﺎزد و ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺧﻮدش را ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﻨﺪ."