خلاصة:
بررسی روابط بینالملل نشان می دهد که دو عرصه از آن(چالش تئوریهای موجود در تحلیل واقعیات بینالمللی و کاستی هائی آن به لحاظ نظری) همچنان معرکه آراء اندیشمندان این حوزه است، در حالی که کاوش های موثری با تاکید دین و به ویژه اسلام، برای رفع چالشها و دفع کاستی های آن صورت نگرفته است بنابراین، طرح نظریه اسلامی روابط بینالملل این سوال را فرارو می نهد که نقصانهای عینی و ناتوانیهای تحلیلی تئوریپردازی در حوزه روابط بینالملل چیست؟(سئوال) نگارنده بر این گمان است: نظریه اسلامی از توان ترمیم خلاء معرفتی موجود، برخوردار است.(فرضیه) علی رغم موفقیت انگاره گرایی در نقد مادیت حاکم بر تئورهای بین الملل، خود دچار مادی گرای رقیق شده و از این رو، معرفی و رویکرد به ظرفیت نظام معرفتی اسلام در عرصه بینالملل اجتناب ناپذیر است.(هدف) این نوشتار با تشریح چالشهای نشات یافته از جداسازی دین در این حوزه دانشی، به بیان کاوشهای صورت گرفته جهت پر نمودن این خلاء معرفتی پرداخته و با نقد انگارهگرایی بهعنوان آخرین تلاش در مناظره جاری روابط بینالملل، بر ضرورت روی آوری به اسلام تاکید می کند.(روش) ارتقاء توان تحلیلی تئورهای روابط بین المللی و خروج آن ها از بن بست موجود تنها با کاربست دین میسر است.(یافته)
The study of international relations shows that scholars and thinkers of this realm were and are paying special attention to two fields, first; the challenges of existing theories in analyzing international realities and second, the theoretical deficiencies of these theories, whereas, there has not been an effective investigation, emphasizing religion and specially Islam, to resolve the challenges and eliminate the deficiencies. Therefore, introducing an Islamic theory of international relations puts forward the question that what are the objective deficiencies and analytical disabilities of theorizing in the field of international relations? (Question) The author believes that the Islamic theory enjoys the capability to bridge the existing epistemic gap. (Hypothesis) Despite the success of ideationalism in criticizing the materiality which dominates the international theories, it suffers from a thin materialism, so introduction of and approach to the capacity of the epistemic system of Islam in international arena is inevitable. (Objective) This paper, while describing the challenges emanating from the separation of religion from the sphere of this field of study, expresses the explorations that have been carried out to bridge this epistemic gap and by criticizing ideationalism as the last attempt in current debates of international relations, emphasizes the need to turn to Islam. {Methodology} Improving the analytic ability of international relations theories and breaking the existing deadlock is only possible through the application of religion. (Finding)
ملخص الجهاز:
"اثرگذاری دین و بازیگران دینی در عرصههای مختلف بینالملل - اعم از استراتژی و امنیت، اقتصاد سیاسی بینالملل، جنبشها و انقلابها، و مطالعات منطقهای، و تحمیل خود بهعنوان ظرفیت قدرت بر قلمرو مطالعاتی سیاست بینالملل -، از یکسو، و تأثیر آموزههای دینی بر سیستم اعتقادی افراد، اثرگذار در فرایند سیاستگذاری، تصمیمگیری یا فراتر از آن بر نظامهای معنایی اعتقادی ـ اجتماعی شکلگرفته در جوامع مذهبی و حتی جوامع مدرن که مبنای وثیقی برای فهم آنان از روابط بینالملل و همچنین مبنای آنان در کنش و واکنشهای اجتماعی گردیده، سبب شده است تا طیف قابل توجهی از اندیشمندان حوزة روابط بینالملل، بیتوجهی به نقش دین به دلیل تئوریهای موجود را نقصان تحلیلی این تئوریها در تبیین و یا فهم واقعیت موجود بدانند.
با این وجود، آنچه این رویکرد قادر به تحلیل آن نیست این واقعیت است که «چه چیز یک انگاره را به سمت نوع خاصی از کنش سوق میدهد که منازعهانگیز است؟» به تعبیر دیگر، ظرفیت توان تحلیلی انگارهگرایی برای تبیین پرسشهای اساسی از این دست محدود است که عامل منازعهبرانگیز بودن یک انگاره یا نظام انگارههای بینالاذهانی خاص چیست؟ چرا یک نوع انگاره منازعهبرانگیز شده، نوعی دیگر همکاریجویانه یا رقابتی میگردد؟ در حالی که نقطة تمرکز تحلیل روابط و سیاست بینالملل بر فهم این مهم استوار است، صرف احاله بر فرهنگ، گفتمان، ایدئولوژی، سنن اجتماعی، قواعد، هنجارها، و یا اموری از این دست، و آنها را علت منازعهبرانگیز یا همکاریجویانه بودن انگارهها دانستن به نوعی فرار از تحلیل است، چراکه این سؤال پدید میآید که ریشه اینکه بعضی فرهنگها و ایدئولوژیهای خاص یا سایر عناصر منازعهبرانگیزند و برخی دیگر صلح طلب میباشند چیست؟ اگر پاسخ معطوف به نوع انگارههای آن فرهنگ و ایدئولوژی گردد، دور پدید میآید، زیرا بنابر نگاه انگارهگرا، انگارهها خودبرساختة نظام بینالاذهانی اجتماع خاص میباشند، و اگر به امر دیگری محول میشود، آن امر چیست؟ و همان میتواند مبنای تحلیل سیاست بینالملل قرار گیرد."