ملخص الجهاز:
"10 در «نامه در باب انسانگرایی» این چرخش دستکم دارای دو نقش است: اشاره به یک تغییر، حتی تغییری بنیادین در دیدگاه هایدگر، که در آن رویکرد او به وجود از رهگذر دازاین، رویکردی به وجود را بازمیگشاید که خویشتن را مستقل از دازاین آشکار میسازد؛ و دیگر، اشاره به تغییری در پیوند آراء او به نازیسم است که، مثلا در توصیف بعدی هایدگر از سلسله درسهایش درباره نیچه به منزله ضدیت با ناسیونال سوسیالیسم و امثال آن آشکار است.
در مصاحبه با اشپیگل، که هایدگر قبل از انتشار در آن تجدیدنظر کرد، چرخش او به نازیسم به اشتیاق وی برای دفاع از علم و دانشگاه آلمان نسبت داده میشود، اما مقاله پیشین بر دلبستگی او در به دست گرفتن تقدیر ملت آلمان، و خطابه آغاز ریاست در دانشگاه بر آرزوی او برای نشانیدن نازیسم در دل فلسفه تأکید میورزد و غایت این آرزو نیز، همانگونه که پوگلر (Pöggeler) به تبعیت از یاسپرس نوشته است، این بود که «رهبر [ پیشوا ] را رهبری کند» [ den Führer führen ] .
هنوز این پرسش باقی است که کدام عامل بستر این گسست است: همانگونه که هایدگر بعدها ادعا کرد، فشاری که بر او اعمال میشد تا اشخاص خاصی را که وی با آنها خصومت داشت بهکار گمارد13؛ یا، همانگونه که فاریاس مدعی است، او از شکست ارنست روم (Röhm) مأیوس گشته بود؟ یا اینکه او صرفا بر اثر آشکار شدن تباهی هدفش، در پی وقوع رویدادهای عینی، به تدریج از توهمات خویش دست کشید؟ این نکته نیز هنوز روشن نیست که آیا این گسست قطعی بود یا چه هنگام روی داده بود، چون ظاهرا هایدگر حتی پس از اخذ تصمیم برای کنارهگیری از منصب ریاست دانشگاه، مدتی به همکاری خود با کریک (Krieck) ادامه داد."