ملخص الجهاز:
"حال پرسش این است که در نظم نوین جهانی چه بر سر فرهنگها میآید؟ شکل تازهی روابط میان فرهنگها چگونه است؟ آیا دولتها میتوانند حافظ فرهنگهای متمایز باشند؟ آیا سازمانهای جهانی که پس از جنگهای جهانی برای جلوگیری از جنگی دیگر تأسیس شدند، ابزاری تازه برای استعمار فرهنگی ملل حاشیه هستند؟ آیا فدراسیون بینالمللی صلح به قیمت یکسانسازی فرهنگی از جنگ جلوگیری میکند؟ آیا مفاهیم کشور، دولت، دشمن، و مفاهیم مشابه معنای پیشین خود را از دست میدهند؟ آیا «نمایندگی» دیگر تعیین کنندهی سیاست جهانی نیست؟ آیا از این پس گروههای غیردولتی تعیین کنندهی جنگها و صلحها در جهان هستند؟ در ادامه سعی خواهیم کرد با تمرکز بر آراء سیاسی کانت و مقایسهی وی با روسو و به ویژه هابز بنیانی نظری برای تفکر به این مسائل فراهم کنیم و سپس با فراروی از این بنیان به مسائل مربوط به نسبت فرهنگها در جهان امروز بیندیشیم.
وقتی انحراف از طبیعت رخ میدهد، جبری لازم است تا شهوترانیهای انسان کنترل شود و صلح و امنیت حاصل آید، اما این صلح پایدار نیست، زیرا اگر مردم به زور تن به آن داده باشند، در نهایت راهی برای گریز پیدا میکنند و امنیت دیگران را به خطر میاندازند.
اما اگر اجتماعی شدن انسان بر اساس احساس اخلاقی درونی وی که طبیعت او را تشکیل میدهد ایجاد شود، این اجتماع خود به خود صلحآمیز خواهد بود، زیرا اخلاق از درون بر آن حکومت خواهد کرد، نه به طور زوری از بیرون.
اما کانت میگوید ممکن است که انسان نه از جبری بیرونی، بلکه از جبر درونی که همان آزادی است، آزادی خود را محدود کند."