خلاصة:
این مقاله به روابط متقابل اراده و شناخت ، به ویژه تاثیری که اراده بر شناخت در سنت غربی میگذارد، پرداخته است . موضوع به لحاظ تاریخی از دوران باستان بررسی شده است و سپس نشان داده میشود که ویلیام جیمز در این موضوع یک معیار است . بنابراین سیر تاریخی موضوع به سه دوره «قبل از جیمز»، «دوران جیمز» و «بعد از جیمز» تقسیم شده است . ابتدا دیدگاه های نیچه و شوپنهاور درمقام دو شخصیت کلیدی در زمینه بررسی تاثیرگذاری اراده بر شناخت بشری، تبیین میشود، و نشان داده میشود که چرا اندیشه آنها به طور گسترده جذب دنیای فلسفه نشده است . سپس خطوط کلی نظریه جیمز را بررسی نموده و به دیگر فرضیات و نظریات جیمز که «اراده به باور» را همراهی میکنند پرداخته میشود. در این قسمت نشان داده میشود که برخی پیش فرض های جیمز قابل پذیرش نیستند، ولی خطوط اصلی نظریه وی درخور دفاع است . در نهایت به اندیشه کواین و رهیافت های او به مسئله ، به عنوان کسی که بعد از جیمز اصول اساسی نظریه او را اشاعه داده است ، پرداخته میشود. سپس با اشاره به کل گرایی و طبیعت گرایی و نیز نظریه شناخت طبیعیشده کواین ، نشان داده خواهد شد که دیدگاه های کواین کاملا همسو با جیمز است . در پایان نشان داده میشود که چرا اندیشه کواین به صورت وسیع مورد استقبال دنیای فلسفه واقع شده است . درنهایت اشاره مختصری به فیلسوفان معاصری که در این مبحث تاثیرگذار بوده اند میشود .
In this paper، we investigate the relation between Will and Knowledge; especially the effect of the will on knowledge in its Western philosophical tradition. A short record of the issue from the ancient to the present time is offered and William James، a twentieth century American philosopher، is introduced as the criterion in this field. Therefore، the history of the issue is divided to three periods: “Before James”، “James”، and “After James”. The role of Nietzsche and Schopenhauer are narrated as two key philosophers in the first period and it is explained why they are not widely welcomed in this regard in the world of philosophy. Later، we examine the general lines of James’ theory; especially his “The Will to Believe”. In this part، we show that some of James assumptions are not acceptable، although، his theory in general is defendable. Finally، we look at Quine’s thought as the philosopher who spread James’ teachings recently among the philosophers. We show that Quine’s naturalism، universalism، and even his naturalized epistemology have been influenced by James. At the end of this paper، the influential contemporary philosophers in this field are introduced.
ملخص الجهاز:
"ابتدا دیدگاه های نیچه و شوپنهاور درمقام دو شخصیت کلیدی در زمینه بررسی تاثیرگذاری اراده بر شناخت بشری، تبیین میشود، و نشان داده میشود که چرا اندیشه آنها به طور گسترده جذب دنیای فلسفه نشده است .
نیچه ساختار صوری حقیقت را بدین گونه توجیه میکند ولی از نظر وی آنچه وجود دارد صرفا «اراده به قدرت است »؛ پس حقیقت چگونه به وجود میآید؟ «تاآنجاکه هر فردی خود را در برابر تعرضات دیگران حفظ میکند، تحت شرایط طبیعی، عقل یا قوه تفکر را عمدتا به قصد دورویی و ریا بکار میگیرد.
پس حقیقت از یک جهت در راستای «اراده معطوف به قدرت » است ، اما برای «تعین حقیقت » همین کافی نیست ؛ بلکه «آنچه به آدمی رخصت میدهد تا به این حال از خیال پردازی که خود را مالک «حقیقی» از این دست بداند، فقط و فقط فراموشی است » (همان ، ص ١٦٢)؛ فراموشی استعاره ها.
٢. ویلیام جیمز کی یرکگور و شوپنهاور و نیچه این ایده را فلسفه وارد کردند که چیزی جز جهان ، مانند اراده ، میتواند مبنای شناخت یا موثر در آن باشد.
بدین ترتیب اجزای مختلف اندیشه جیمز وقتی در کنار هم قرار گیرند، «صدق » باور ناشی از «اراده به باور» را تضمین میکنند، و همین انسجام است که باعث میشود که دیدگاه جیمز به عنوان معیاری برای بررسی مناسبات اراده و شناخت تبدیل شود.
در مرحله بعد جیمز نظریه «اراده به باور» را مطرح میکند که اصول کلی اش در مورد مناسبات اراده و شناخت پذیرفتنی است ، ولی دیگر نظریاتی که لازمه پذیرش اندیشه وی هستند چندان وجه فلسفی ندارند."