ملخص الجهاز:
یقینا هایدگر منکر این نیست که مرگ یکی از پدیده های زندگی است و از دیگر سو، تجربه زندگی نیز تجربه مرگ است.
لویناس نیز از مرگ سخن می گوید اما تفاوتی بین این دو متفکر درباب مساله مرگ وجود دارد.
مسأله ای که در اینجا مطرح می کنیم به شرح زیر است: آیا رابطه با مرگ دیگری معنایش را نمی رساند؟ آیا شدت و عمق تأثری( la profondeur de l'affection ) که در اضطراب قبل از مرگ دیگری احساس می شود گویا و روشن گر نیست؟ آیا درست است که این شیء مضطرب را با صیانت نفس (conatus )با حفظ هستی ام، با مقایسة آن با تهدیدی که بر هستی من سنگینی می کند، تهدیدی که یگانه منشأ تأثربودگی به شمار می آید، اندازه بگیریم؟ به نظر هایدگر منشأ هر تأثر دلهره است، دلهرة هستی(ترس تابع دلهره و تعدیلی از آن است).
اینکه سقراط در فایدون احضار شده تا قدرت مطلق هستی را تأیید کند، اینکه او یگانه فرد کاملا خوشبخت است، اینکه او در میانة یک رویداد نمایشی قرار گرفته است، اینکه صحنه مرگ قابل تحمل نیست- یا صرفا برای احساس مذکرانه چنین است- همه این امر بر خصلت نمایشی مرگ دیگری تأکید دارد.
آیا مرگ چیزی غیر از دیالکتیک هستی و نیستی در جریان زمان نیست؟ آیا پایان یا سلبیت در مرگ دیگری به پایان نمی رسد؟ پایان فقط دقیقه ای از مرگ است دقیقه ای که جنبة دیگر آن آگاهی یا درک نیست، بلکه پرسش است و پرسشی متمایز از تمامی پرسش هایی که به صورت مسأله مطرح شده اند.