خلاصة:
آنچه خیام را از دیگر شناسندگان راز متمایز کرده، صمیمیت فراوان او در قبال نادانی خویش است. او میداند که نمیداند و این نادانی را نه تنها از خود و دیگران پنهان نمیکند که در بوق و کرنای چهارگانیهای بلندآوازه خود به اوج فریاد میرساند. او میخواهد با این کار به همه مدعیان دانایی بیاموزد که دانستن ندانستن، عیب نیست بلکه به دروغ خود را واقف اسرار شناساندن عیب است. او میخواهد در رباعیات خویش به بانگ بلند خاطرنشان کند که مدعیان خبر، در اصل بیخبرانند. همین اقرار به نادانی است که حیرتی همسنگ با حیرانی عارفان را برای روان او به وجود میآورد.در این مقاله سعی میشود ضمن تبیین ابعاد حیرت و سرگردانی خیام در رباعیات فیلسوفانه او، نشان داده شود اسرار شگفت انگیز این سرگردانی به چه میزان، طبقات مختلف مخاطبان متنوع او را تحت تاثیر قرار داده است و آنها تا چه اندازه در این حیرانی شگفت انگیز فرو رفتهاند.
What distinguishes Khayyam from other visionaries is his intimacy about his ignorance. He knows he is ignorant and not only does not conceal this from himself and others but also expresses it loudly in his famous quatrains. He wants to teach the claimants of knowledge that knowledge of ignorance is not fault but pretending to know the mysteries is fault. He wants to state vividly in his quatrains that claimants of knowledge have indeed no knowledge. This is the very acknowledgment of ignorance which brings his soul astonishment equal to the astonishment of mystics. While explaining different dimensions of Khayyam’s astonishment in his philosophical quatrains، this research tries to show how much the marvelous mysteries of such bewilderment have influenced various groups of his addresses with variegated tastes and how much they have plunged into such astonishment.
ملخص الجهاز:
لعبتها را به صحنه میآورد و بعد از آنکه بازی مقدرشان را به انجام رساندند، آنها را از صحنه بیرون میبرد و این آورد و برد همچنان به کار خواهد بود: ما لعبتکانیم و فلک لعبت بازبازیچه همی کنیم بر نطع وجود از روی حقیقتی نه از روی مجازافتیم به صندوق عدم یکیک، باز (خیام، 1367: 14) آنچه سبب تاخت و تاز کسانی چون نجم رازی و شمس تبریزی به خیام شده است، همانا حیرت وی در قبال هستی و ترفندهای آن است، حال آنکه کسی چون مولانا گفته است: گه چنین بنماید و گه ضد این جز که حیرانی نباشد کار دین (مولوی، 1385: 1/312) و خاقانی شروانی که به گواهی خودش در ظرف سی سال چندین بار چله نشسته است، آن را عین آگاهی دانسته است: در کوی حیرتی که همه عین آگهی است نادان نمایم و دم دانا برآورم (خاقانی، 1373: 244) عطار که در عارف بودن وی هیچ تردیدی نمیتوان داشت، منطقالطیر خویش را «مقامات راه حیرانی» و «دیوان سرگردانی» میخواند: این مقامات ره حیرانی است یا مگر دیوان سرگردانی است (عطار، 1384: 436) و جهان را دیر تحیر میداند: خدایا من در این دیر تحیر چو آن پیرم تهیدست و دلی پر (عطار، 1338: 185) حیرت در هستی حق، نکوهیده است و عارفان حیرت در چگونگی او را ستودهاند و دوام آن را عین معرفت دانستهاند.