خلاصة:
انگارة پلورالیسم، در فرایند تحول پارادایمی معرفت مدرن، نضج و گسترش یافته است. تغییر در عناصر پارادایمی، موجب جابهجاییهای پارادایمی شده است و در رهگذر این جابهجاییها، از پارادایمهای عینیگرا به پارادایمهای نسبیگرا، انتقادی و ترکیبی، انگارة پلورالیسم تکوین یافته و در خوانشهای متفاوت هر یک از مقولة کثرت، صورتبندی مختص به خود را پیدا کرده است. در دورة اثباتگرایی، مقدمات رویش پلورالیسم به نحو سلبی فراهم آمده است، در دورة پسااثباتگرایی نهال آن در بستر مدرنیته نهاده شده، در دورة خردگرایی انتقادی رشد و نمو یافته و در دورة تسلط پارادایمهای نسبیگرا به درختی تنومند تبدیل میشود. با بررسی سیر تاریخ تحول پارادایمی معرفت در پهنة مغرب زمین، میتوان به این نتیجه رسید که به هر میزان، گرایش به هستیشناسی رئالیستی، معرفتشناسی عینی یا مطلقگرا و روششناسی کمیتباور شدت میگیرد، عباراتی نظیر «مرکزیتباوری»، «کلیتنگری»، «بنیادگرایی»، «وحدتباوری»، «اصولگرایی»، «قطعیتگرایی» و «جزمیت معرفتی» نیز غلظت یافته و میزان انقیاد به انگارة پلورالیسم مدرن کاهش مییابد؛ و متقابلا به هر میزان، تمایلات به هستیشناسی ایدئالیستی، معرفتشناسی ذهنی یا نسبیگرا و روششناسی کیفی ـ ترکیبی، شدت مییابد؛ عبارتهایی نظیر «مرکزیتگریزی»، «جزئینگری»، «ساختارزدایی»، «کثرتباوری»، «تصلبگریزی»، «نسبیتگرایی» و «شکاکیت معرفتی» نیز پررنگتر شده و میزان تقید به انگارة پلورالیسم مدرن افزایش مییابد.
ملخص الجهاز:
با بررسی سیر تاریخ تحول پارادایمی معرفت در پهنة مغرب زمین ، می تـوان بـه این نتیجه رسید که به هر میزان ، گرایش به هستی شناسی رئالیستی ، معرفـت شناسـی عینی یا مطلـق گـرا و روش شناسـی کمیـت بـاور شـدت مـی گیـرد، عبـاراتی نظیـر «مرکزیت باوری »، «کلیت نگـری »، «بنیـادگرایی »، «وحـدت بـاوری »، «اصـول گرایـی »، «قطعیت گرایی » و «جزمیت معرفتـی » نیـز غلظـت یافتـه و میـزان انقیـاد بـه انگـارة پلورالیسم مدرن کاهش می یابد؛ و متقابلا به هر میزان ، تمـایلات بـه هسـتی شناسـی ایدئالیستی ، معرفت شناسی ذهنی یا نسبی گرا و روش شناسی کیفی ـ ترکیبـی ، شـدت می یابد؛ عبـارت هـایی نظیـر «مرکزیـت گریـزی »، «جزئـی نگـری »، «سـاختارزدایی »، «کثرت باوری »، «تصلب گریزی »، «نسبیت گرایی » و «شکاکیت معرفتی » نیز پررنـگ تـر شده و میزان تقید به انگارة پلورالیسم مدرن افزایش می یابد.
این نگرش گرچه از حیث هستی شناختی هماننـد پـارادایم هـای کلاسـیک ، متعلـق بـه هستی شناسی رئالیستی بوده و از منظر معرفـت شـناختی نیـز هماننـد گذشـتگان بـه امکـان حصول معرفت قطعی به حقایق خـارجی بـاور دارد و نیـز اگرچـه هماننـد روش شناسـی اسکولاستیک ، قائل به جهان شمولی دانش و امکان فراغت ارزشی در ساخت شناخت است ، در عین حال به شدت با «جزم گرایی مدرسـی » (scholastic dogmatism) سـر ناسـازگاری داشته و معارف مورد ادعای کلیسایی را نه تنها قطعی و علمی نمی داند بلکه بسیاری از آن ها را محصول خرافات فکری بی پایة این دوره برمی شمرد.