خلاصة:
اخلاق فضیلت بنیاد، که در دوران مدرن تقریبا به کلی منسوخ شـده بـود، در نیمـه دوم قرن بیستم از نو به دست بعضی از متفکران اخلاقی غرب ، از جملـه آیـریس مـرداک ، احیا شد. البته روایتی که او از این اخلاق ارائه می کند وجـوه منحصـر بـه فـردی دارد. نظام اخلاقی فارابی نیز یکی از مصـادیق نظام هـای اخلاقـی فضـیلت بنیـاد بـه شـمار می رود. در مقالـه حاضـر تـلاش می شـود میـان مولفـه های نظـام اخلاقـی فـارابی و مولفه های نظام اخلاقی آیریس مرداک مقایسه ای صورت بگیـرد و وجـوه مشـابهت و وجوه اختلاف این دو نظام بررسی شود. آنچه مسلم است چون نظـام اخلاقـی فـارابی کاملا ارسطویی است و نظام اخلاقی مرداک تا حدی ارسطویی و تـا حـدی افلاطـونی است ، طبعا وجوه مشابهت این دو نظام کم نیست ولی ، در عین حـال ، وجـوه اخـتلاف آنها نیز چشم گیر است . در واقع ، نقدهای مقدری که کسی مانند فارابی بر کسی ماننـد مرداک خواهد داشت ، نقدهایی است که یک ارسطویی تمام عیار بر کسی که مولفه های ارسطویی را با مولفه های غیرارسطویی تلفیق کرده است می تواند داشته باشـد، کـه در این مقاله به این نقدها نیز پرداخته خواهد شد. بررسی وجوه تشابه و وجوه تفاوت ایـن دو نظام در واقع ، مقایسه میان اخلاق ارسطویی و نمونه ای از اخـلاق فضـیلت بنیـاد در قرن بیستم است و کمک شایانی در فهم بهتر اخلاق فضیلت بنیاد خواهد بود.
ملخص الجهاز:
یکـی از نکته هایی هم که مرداک در مقابل آن موضع گیری کرده و آن را به چالش کشیده است ، تفکیـک میان واقعیت و ارزش به سیاق اندیشمندان فلسـفۀ تحلیلـی اسـت کـه ، آن طـور کـه مـرداک بـا خوش بینی لحاظ می کند، اغلب نیز «بـه دلیـل حفـظ ارزش هـا و آلـوده نشـدن آن بـه تجربـه و امتحانات تجربی ، و در واقع ناشی از انگیزٔە حفظ ارزش هـا، صـورت گرفتـه اسـت » ,Murdoch) .
بـرای وی آنچـه در خیـر مهـم است ، ایدٔە کمال اسـت و بـدون ایـن ایـدٔە کمـال ، آن گونـه کـه فـارابی بـاور داشـته و توضـیح دادیم ، خیر و در نتیجه سعادت ، نمی توانند موضوعیت یابند.
نــزد فارابی ، سـعادت تعریفـی خـاص دارد و آن چیـزی اسـت کـه هـر گـاه بـه دسـت بیایـد، هرگـز چیــزی فراتــر از آن مطلــوب نخواهــد بــود (و آن گونــه کــه مشــاهده می شــود آن چیــزی کــه فراتر از آن مطلوب نخواهد بود، در بنیـاد خـود مـرتبط اسـت بـا ایـدٔە کمـال بـه معنـای مـورد نظـر فـارابی ).
در واقـع مسـاوق گـرفتن خیر و وجود، بـا تفکیـک میـان واجـب و ممکـن و نیـز وجـود و ماهیـت ، کـه هـر دو از مبـانی اساسی نزد وی هسـتند، خیـر مطلـق را بـا واجـب الوجود پیونـد زده و در نتیجـه درکـی از خیـر ارائه می دهد که بـرخلاف اندیشـۀ مـرداک ، در بنیـان خـود برخاسـته از درک الاهیـاتی فـارابی اسـت .
در اندیشــۀ فــارابی امــا دســت یابی بــه خیــر، صــرف اســتکمال اخلاقــی نیســت ، بلکــه استکمالی وجودی را در پی دارد و ایـن بـه سـبب در هم تـافتگی خیـر و وجـود اسـت کـه خـود را در مفهوم سـعادت و غایـت متبلـور می کنـد.