خلاصة:
مسئله حدوث و قدم عالم، همواره منشا منازعات بسیاری میان متکلمان و فیلسوفان اسلامی بوده است. در این میان، فیلسوفان اسلامی متقدم به قدم عالم قائل بودند و متکلمان که به حدوث زمانی جهان معتقد بودند، به زمانی مقدم بر عالم نیاز داشتند. برخی از آنان در تبیین حدوث زمانی، زمانی را فرض کردند که ویژگی های زمان واقعی را نداشته باشد و آن را زمان موهوم نامیدند. متکلمان در اثبات زمان موهوم به بعضی از آیات و روایات نیز استدلال کرده اند که در آنها از زمان آفرینش یا تقدم خدا بر جهان سخن رفته است. مخالفان این نظریه آیات و روایات های دیگری در برابر مستندات آنها آورده اند و نقلیات موهم زمان را به وجوهی از جمله فهم عامه یا بقای بدون زمان مدلل کرده اند. این مقاله به بررسی ادله نقلی دو طرف در رابطه با این زمان می پردازد و در نهایت، به رغم قوت برخی از روایات، زمان موهوم را دارای پشتوانه نقلی نمی داند.
The problem of incidence (hoduth) and eternity (qidam) of the world has always been a matter of much controversy among Islamic philosophers and theologians. Islamic philosophers believed in the eternity of the world and theologians (Mutakalimin) believed in the temporal incidence of the world and thus they needed a time preceding the world. In order to account for temporal incidence، some theologians assumed a time that lacks the features of the real time and called it illusory time. In order to establish illusory time، they appealed to some Quranic verses and Hadith concerning the time of creation or God's precedence to the world. Opponents have invoked other Quranic verses and Hadiths against them and justified the ones implying time as being in accord with layman's understanding or non-temporal persistence. In this paper we consider the textual arguments of the two parties concerning illusory time، and finally conclude that though some Hadiths rather strongly denote illusory time، such a notion is not supported by Hadiths all things considered.
ملخص الجهاز:
آقاجمال خوانساری که از قائلان به این نظریه است، در رد اشکالات میرداماد ویژگیهایی برای این زمان آورده است که فیض کاشانی و میرداماد نیز در آثارشان بدان اشاره کردهاند، از جمله اینکه این زمان، عدم موهوم ازلی سیال ممتدی بین خداوند و اول عالم دانسته شده است که در جهت ازل تا بینهایت و در جهت ابد هنگام حدوث اول عالم منتهای آن است و نوعی امتداد وهمی تلقی شده است (کاشانی، 1375: 121؛ داماد، 1367: 31؛ لاهیجی، 1383: 231؛ همو، بیتا، ج 2: 345؛ خوانساری و سبزواری، 1378: 105- 109).
2. روایات روایتهایی که در این زمینه مورد استناد قائلان به این نظریه است، از این قرارند: عبیدبن زراره از امام ششم نقل کرده است که فرمود: چون خداوند اهل زمین را بمیراند، به اندازه زمانی که خلق بودهاند، درنگ کند و به اندازه آنچه آنها را میرانده و چند برابرش و سپس اهل آسمان اول را بمیراند و به همین ترتیب، تا مرگ آسمان هفتم.
وجه استدلال بدینگونه است که بر اساس این آیات خداوند جسم نیست و متصف به صفات اجسام نمیشود و به اوصاف ممکنات، اوصافی که مستلزم حدوث و فقر و حاجت و نقص است متصف نمیگردد (موسوی همدانی، 1374، ج2: 153و154؛ همان، ج14: 178؛ صدوق، 1414: 22)، در حالیکه چون موافقان، زمان موهوم را مانند زمان موجود میدانند جز اینکه در برخی ویژگیهای عرضی با آن متفاوت است، لازم میآید امر عرضی، قائم به محل باشد و چون غیر از ذات خداوند چیزی نیست، باید قائم به او باشد.