خلاصة:
یکی از موضوعات بسیار مهم مطرح در فلسفۀ علم و فلسفۀ دین، نسبت میان علم و دین است. این نسبت در دو حوزه مورد توجه قرارمیگیرد: نیاز انسان به هر دو و تقابل میان گزارههای آن دو در توصیف قوانین طبیعت. این مسئله از حوزۀ بررسی عمیق استاد مطهری بیرون نبودهاست؛ چنانکه میتوان اشتغال بدان را در آثار ایشان ردیابی کرد و این کاری است که در کتاب رویکرد استاد مطهری به علم و دین انجام شده است. نویسنده در این اثر کوشیده است با استفاده از آثار استاد، دیدگاه ایشان را در باب نسبت میان علم و دین بیان کند. این مسئله در اندیشۀ استاد به دو صورت بحث شدهاست: یکی نسبت علم و ایمان و تأکید بر نیاز انسان به هر دو و دیگری مسئلۀ نزاع علم و دین. از نظر استاد، دین ثابت و قطعی، و علم متغیر و نسبی است. در این مقاله، هدف نقد و بررسی این کتاب و طرح برخی نکات پیشنهادی برای اصلاح آن است.
The relation between science and religion is one of the most important issues that is discussed in the philosophy of science and the philosophy of religion and it is regarded in two fields: the human demand to both of them and the confrontation of their propositions in describing the laws of nature. This issue was not out of the domain of the deeply assessing of Motahhari and his dealing with it can be traced in his books; the work that has been done by Motahhari’s attitude to the science and religion. In this book، writer tries to present Motahhari’s view on the issue according to his books. He has discussed it in two ways: the relation between science and faith and emphasis on human’s demand to both of them and the conflict between science and religion. Religion، in his view، is fixed and certain while science is variable and uncertain. The target of this article is to review the book and to suggest some revisions for it
ملخص الجهاز:
٢. نویسنده در مقام تعریف دین ، عباراتی را از اسـتاد مطهـری در توصـیف دیـن نقـل می کند که چون این عبارات از آثار گونـاگون ایشـان اسـتخراج شـده اسـت و در هـر یـک موضوع متفاوتی محل بحث بوده است ، لذا توصیفی که استاد در آنها از دین بـه دسـت داده است ، نمی تواند تعریف جامع و مانعی از دین تلقی شود و باید آن سخنان را نسـبت بـا آن موضوع درنظر گرفت ؛ چنان که فی المثل در تعریف دین آمده است : «دین عبـارت اسـت از بیان قوانین تکامل اجتماعی » (خسروپناه ، ١٣٩٠: ١٥)؛ «دیـن ، ایـدئولوژی ای اسـت کـه بـر سرشت روحانی انسان متکی است » (همان )؛ حقیقت دین عبارت است از: بیان خواسته های فطری بشر و راهنمایی او به راه راست (همان : ١٦)؛ «دین مقتضای فطرت و نـدای طبیعـت روحانی بشر است » (همان ).
بهتر بود که نویسنده نه با نقل مستقیم عبارات استاد، بلکـه با ارائۀ تحلیلی جامع از دیدگاه استاد، نظر ایشان را در باب ماهیت دین بیان می کرد؛ ازجمله این که نقش قرآن و احادیث در محتوای دین چیست و مرز دین اسلام در نسبت بـا ادیـان دیگر کجاست ؟ چه نسبتی وجود دارد میان اسـلام بـه معنـای عـام کـه ادیـان ابراهیمـی را دربرمی گیرد و اسلام به معنای دینی که پیامبر اسلام آورد و دین خاتم است ؟ وقتی گفته می شود دین بیان تکامل اجتماعی است ، پیداست که این تعبیر را نمـی تـوان تعریف دین دانست ، زیرا صرفا بخشی از پیام دین را شامل می شود یا وقتی گفته می شود دین بیان خواسته های فطری بشر است ، باید تأکید کرد که منظور این نیست که دین صرفا ابـراز خواسته های فطری بشر است و هرگز منظور پذیرش نظر ویتگنشتاین و پوزیتیویست هـا در باب اخلاق ودین نیست که اولی اخلاق و دومی دین را بیان احساسات و عواطف انسـانی می دانست (حسامی فر، ١٣٨٤: ١٣٠-١٣١)، بلکه منظور تأکید بر نیاز واقعی و ذاتی انسان به دین است .