خلاصة:
جوامع در حال نوسازی برای تحقق توسعه به انسجام اجتماعی و بسیج ملی در پرتو ناسیونالیسم و به رهبری یک دولت ملی نیاز دارند. برای نقش و کارکرد دولت در توسعه، نظریههای گوناگونی مطرح شدهاند؛ ولی همانطور که تجربه تاریخی ملل توسعهیافته نشان میدهد، ملتسازی در کنار صنعتی شدن برای تقویت بنیانهای اجتماعی و مادی دولت و کشور ضروری هستند. در واقع، ناسیونالیسم، دولت ملی و مدرن، سرمایهداری و توسعه صنعتی در چارچوب آن، با یکدیگر ملازمه دارند. اما کشورهای جهان سوم از دوره سلطه استعمار تا دوره استقلال و تا کنون اغلب از چندپارگی قومی-قبیلهای و مذهبی رنج برده و فاقد هویت و همبستگی ملی و انسجام اجتماعی و در نتیجه دارای دولتهای ضعیف، فاسد و ناکارآمد و شبه ملی بودهاند. این مقاله میکوشد رابطه مستقیم و مثبت بین ناسیونالیسم و توسعه را با نقش و کارکرد دولت ملی و توسعهخواه، برجسته سازد و بررسی نماید که چگونه فقدان انسجام اجتماعی و هویت همبستگی ملی در کنار دولتهای ضعیف و فاقد مشروعیت، وضعیت توسعه نیافتگی را در بیشتر کشورهای جهان سوم تثبیت کرده است.
ملخص الجهاز:
"وی در کتاب دیگرش دربارة جهانیشدن، در فصلی مستقل، به رابطة بین ناسیونالیسم و سرمایهداری پرداخته و مینویسد، از قرن نوزدهم بهویژه ناسیونالیسم و ایجاد ملت-دولت یا سیاست اقتصادی ناسیونالیستی، دو کارکرد تاریخی مهم در رابطه با سرمایهداری داشته است: 1 ـ ایجاد اقتصادهای کاپیتالیستی صنعتی بهعنوان یک هدف سیاستگذاری ملی، که به این ترتیب و در نتیجة آن، مرزهای فضایی اقتصادهای کاپیتالیسی را با مرزهای ملت-دولتها منطبق میسازد؛ 2 ـ فراهم کردن اشکال نفوذ یا کنترل سیاسی بر سرمایهداری، اشکالی که به رقیق کردن و تقلیل دادن این حس هشدار دهنده یا حتی وحشتآور کمک کرد که، افرادی که در لوای سرمایهداری زندگی میکنند دارای هیچ کنترلی بر سرنوشت خودشان نیستند(Kitching, 2001: 228) .
او شبیه لاک و اسمیت (دربارة پول) گفت که سرمایهداری نیاز به دفاع از خود دارد، با تنظیم اوضاع و داوری بین ادعاهای نابرابر بر منابع طبیعی در جامعه و لزوم وجود سازوکارهای تنظیمی بیرونی، یعنی اقتدار عمومی مشروع، یا با حکام مورد اعتماد در قدرت که بتوانند رفاه شهروندان را ارتقاء دهند و آنها وظیفهای «مقدس» در ارتقاء رشد دارند، رشد کاپیتالیستی (با کارکرد دفاع از سرمایهداری در برابر خودش)، با استقلال کامل، ولی نه تام و تمام، حکومت از جامعه مدنی، تا منافع حقیقی مردم خود (و منافع سرمایهداری) را دنبال کند، در عین حال که باید ریشه در صورتبندی اجتماعی داشته باشد (Palan& Abbott& Deans, 1999: 45-47) به نظر پولانزاس، «پروبلماتیک» لیبرال در آثار اقتصاددانان کلاسیک هم عمیق و هم فرار است، عمیق از این جهت است که نکاتی اساسی دربارة رابطة بین اقتدار سیاسی، قدرت اجتماعی و اقتصاد در شیوة تولید کاپیتالیستی، که مورد غفلت اقتصاددانان سیاسی مارکسیست است، در کشورهایی که نتوانستند با اقتصاد جهانی مدرن انطباق یافته و در آن رقابت کنند و «وارد بازی نیستند»، میگوید."