خلاصة:
سه نگره خداباوری، الحاد و لاادری گری با حجم انبوهی از مناقشات، در کانون مباحث فلسفه دین بوده و طرف داران هریک سعی در غلبه بر ادله مخالف و اثبات ادعای خود داشته و دارند. یکی از پیش زمینه های ضروری برای داوری بین این ادعاها، تعیین الگوی حاکم و مبنای ارزیابی است که قرینه گرایی، ایمان گرایی، معرفت شناسی اصلاح شده و رویکردهای مصلحت اندیشانه و عمل گرایانه، نمونه هایی از این معیارها به شمار می روند. معرفت شناسی فضیلت محور از رویکردهای نوین است که نقش فضایل عقلانی را در ارزش معرفتی باورها پررنگ می کند و راه اصابت باور را به صدق، برآمدن آن از فعالیت فضایل عقلانی می داند. درنتیجه برای ارزش سنجی معرفتی هر باوری باید کم و کیف به کارگیری فضایل پیش گفته را در فرایند معرفتی عامل ردیابی کرد. این پژوهش با سیری کلی در گونه های رایج برای داوری بین خداباوری و الحاد و نیز گزارشی کوتاه از معرفت شناسی فضیلت محور ـ به روایت لیندا زگزبسکی ـ درصدد نشان دادن ارزش معرفتی اعتقاد به خدا در مقابل عدم آن براساس رویکرد پیش گفته است.
Three approaches of theism، atheism and agnosticism have been the focus of the philosophy of religion with a great deal of controversies. Adherents of each one try to overcome the opposing argument and to prove its own claim. One of the necessary predispositions for arbitration between these claims is determining the dominant pattern and evaluation criteria among which evidentialism، fideism، reformed epistemology، and advisable and pragmatist approaches are considered as examples of these criteria. Virtueoriented epistemology is a modern approach highlighting the function of rational virtues in epistemic value of the beliefs. According to this approach، it is known that the way of connecting belief to truth is the fact that it is originated from practicing rational virtues. Therefore، to evaluate epistemic value of every belief، the quality and quantity of the mentioned virtues in the operating epistemic process should be detected. Having an overall investigation on the prevalent types of arbitration between theism and atheism
and also providing a short report on virtue-oriented epistemology narrated by Zagzebski، the paper intends to show epistemic value of believing in God against the lack of it based on the mentioned approach.
ملخص الجهاز:
"شیوه بحث چنین است که اگر معیار کسب معرفت را بهکارگیری فضایل بدانیم، آنگاه برای بررسی هریک از خداباوری و خداناباوری، باید ببینیم معتقد به آن تا چه اندازه به این معیار پایبند است؛ اما از آنجا که ممکن است این بحث جدلیالطرفین شود و هریک ادعا کند که برآیند فعالیت فضایل معرفتی، باور موردنظر اوست، بحث را بر مقام تعارض متمرکز میکنیم و فرض میکنیم که هر دو براساس فضایل پیشگفته به باور خود دست پیدا کردهاند؛ چراکه بهنظر میرسد بهترین راه برای ارزیابی معرفتی باور به خدا براساس فضیلتگرایی معرفتی، همین شیوه باشد.
آیا اگر برهان احتجاب الهی به ثمر نشست، آنگاه میتوان نتیجه گرفت که هرکس به خدا اعتقاد داشت، ناموجه و بدون تلاش و تحقیق بوده است؟ مانند اینکه معتقد باشیم در این کوه معدنی نیست و بگوییم هرکس مدعی وجود معدن بشود، بدون مدرک و تحقیق سخن گفته است؛ درحالیکه چهبسا افرادی براساس تحقیقات گسترده به چنین نتیجهای رسیده باشند و صرف باور کردن ما دلیل بر آن نمیشود که دیگران در گفتههای خود ناموجهاند.
به دیگر سخن، براساس پیشفرض این مقاله (مبنا قراردادن رویکرد معرفتشناسی فضیلتمحور) هم خداباور و هم خداناباور براساس فضایل عقلانی خود به این اعتقاد دست یافتهاند؛ و اگر اسکلنبرگ مدعی است که بیباوری معقول، مصداق پیدا کرده است، باید گفت در همین شرایط، باور معقول به همان گزاره نیز تحقق یافته است و درنتیجه اولین مناقشه میتواند این باشد که خداناباور در بهکارگیری فضایل عقلانی ناتوان بوده یا بهصورت ناخواسته در این امر ناکام بوده است."