خلاصة:
علاقهٔ اصلی جیمز به موضوع دین معطوف به نتایج عملی باور دینی در زندگی واقعی شخص صاحب باور بوده است. رهیافت عام او برای توجیه صدق باور دینی نیز توسل به همین نتایج است. همین زمینه و برخی از اظهارات خود جیمز در خصوص ملاک صدق باور سبب شده است که برخی از مفسران جیمز او را فیلسوفی بدانند که تلاش کرده تا «عملگرایی» را همچون بدیلی برای «واقعگرایی» در عرصهٔ متافیزیک، معرفتشناسی و فلسفهٔ دین مطرح کند. در این مقاله با استناد به مجموع بیانات جیمز در باب صدق باور و نیز آرای او در زمینهٔ تجربهٔ دینی نادرستی تفسیر یادشده نشان داده و ثابت میشود که در نظریهٔ صدق جیمز وجود واقعیات مستقل از ذهن پیشفرض گرفته شده و التزام جیمز به عملگرایی در عرصهٔ توجیه باور دینی منافاتی با التزام او به واقعگرایی دینی، یعنی دیدگاه قائل به وجود قابل شناخت و مستقل از ذهن موضوع باور دینی، ندارد.
ملخص الجهاز:
"ما در این مقاله برای آن که از چارچوب موضوع اصلی آن، یعنی واقعگرایی در فلسفهٔ دین جیمز، خارج نشده باشیم، تنها بر جنبهای از نظریهٔ صدق جیمز تأکید میکنیم که نشان میدهد برداشت مفسران یادشده نادرست است و این نظریه نه تنها منافاتی با واقعگرایی ندارد، بلکه اساسا وجود واقعیت مستقل از باور را، اعم از باور دینی و غیر آن، مفروض میگیرد.
ما در این قسمت از بحث اولا با استناد به تصریحات متعددی از جیمز نشان خواهیم داد که برداشت یادشده تنها با تکیۀ یکجانبه و آن هم ناقص بر برخی از بیانات جیمز و نادیده گرفتن بیانات دیگر او حاصل شده، و ثانیا جیمز خود به منتقدان معاصرش مانند مور و راسل پاسخ داده و به صراحت مخالفت خود را با برداشت آنان ابراز کرده، و ثالثا، و در پایان، خواهیم گفت که با توجه به آراء جیمز در خصوص تجربهٔ دینی او بیتردید قائل به واقعگرایی دینی بوده است، یعنی محتوای باور دینی را هرگز به آثار روانشناختی آن تحویل نبرده، بلکه برای آن قائل به موضوع و متعلقی مستقل از ذهن بوده که امکان ارتباط با او از طریق تجربهٔ عرفانی وجود دارد.
جیمز هیچ گاه از تعابیری مانند «صادق نسبت به من» و یا «صادق نسبت به تو»، به این معنا که اگر نتایج باور به گزارهٔ P برای من یا تو خوب باشد، آنگاه این گزاره برای من یا تو صادق است، استفاده نکرده، زیرا در نظر او صدق مفهومی است که وجود یک جامعه را، آن هم وسیعترین جامعهٔ ممکن و مرتبط و در طی یک دورهٔ طولانی و در تمام مسیر، به صورت پیشفرض در خود دارد (Putnam, 1995, p."