خلاصة:
«تفسیر مقارن/ تطبیقی» بهمثابه ایده و پدیدهای نو، نیازمند پرسش و سنجش منطقی، روششناختی و معرفتشناختی است. سنجش تحلیلی تلقیهای موجود، نشان میدهد جز درکی خام از عنصر «مقارنه» که آنها را به یکدیگر پیوند داده است، درک و درد مشترکی درباره این تفسیر وجود ندارد. درک بسیط از مقارنه و تکیه صرف بدان و بیبهرهگی و بیگانگی از چند و چون تجارب مطالعات مقایسهای در سایر قلمروهای معرفتی، تلقیهای موجود را به کوششهای نافرجام و ناتمامی بدل ساخته است، به طوری که پرسشهای تفسیرپژوهانه بسیاری را چنان که باید پاسخ درخوری نداده یا اساسا بیپاسخ نهادهاند و حتی در نشان دادن مرز میان این تفسیر با سایر گونههای تفسیری و حتی مطالعات مقارن غیرتفسیری ناتوانند. بخشی از این ناتوانیها نیز به اتکاء به یک ابزار تفسیری (مقارنه)، بهمثابه یک مؤلفه تفسیر بازمیگردد. تفسیر مقارن/ تطبیقی بهمثابه یک فرازبان نوپدید در ساحت تفسیرپژوهی قرآن، فرازبانی لرزان و لغزان و همچنان با دشوارههای بسیاری روبهروست.