خلاصة:
نیک میدانیم اندیشه ها و نظریه ها همواره تحت تاثیر شرایط سیاسی و اجتماعی و رخدادهای عصر خود بوده و چه بسا در واکنش به آنها تدوین شده اند. برای مثال مکتب زمینه گرایی در این مورد اعتقاد دارد شناخت اندیشه های متفکران ممکن نیست ، مگر آگاهی از موقعیت و شرایط زمانی که متفکران در آن زیسته اند. بر این اساس به نظر میرسد فلسفه سیاسی معاصر نیز در مواجهه با واقعیت عینی چون «عصر جهانی» و آثار گوناگون آن قرار گرفته باشد. بر این اساس در مقاله حاضر، نویسنده این پرسش اصلی را مطرح کرده است که با توجه به اجتناب ناپذیری ناشی از به هم پیوستگی رو به تزاید جهانی از یکسو و در مقابل تداوم مشکلات جهانی، کدام فلسفه سیاسی قابلیت عملی و کاربردی مناسب تری دارد؟ به عبارت دیگر چگونه میتوانیم به عملی شدن فلسفه سیاسی در موقعیت کنونی کمک کنیم ؟ در پاسخ به سوال اصلی، نویسنده طبق یافته های پژوهش نشان داده است که در میان سه نظریه رقیب ، وجهی از لیبرالیسم اخلاقی که عموما در اندیشه های هابرماس و جان راولز آمده ، بهترین پاسخ به چالش مذکور است . به این منظور با ترسیم سه وضعیت یا سه گونه تلقی از جهانیشدن مشخص میشود که چرا نگره سوم (لیبرالیسم اخلاقی) از بعد تحلیلی و کارآمدی اهمیت پیدا کرده است . برای اثبات فرضیه اصلی، ضمن بهره گیری از آرای هابرماس و روالز، از نظریه هنجاری انتقادی به عنوان چارچوب تحقیق استفاده شده است . این مقاله با روش توصیفی تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای به نگارش درآمده است .
ملخص الجهاز:
بر این اساس در مقاله حاضر، نویسنده این پرسش اصلی را مطرح کرده است که با توجه به اجتناب ناپذیری ناشی از به هم پیوستگی رو به تزاید جهانی از یکسو و در مقابل تداوم مشکلات جهانی، کدام فلسفه سیاسی قابلیت عملی و کاربردی مناسب تری دارد؟ به عبارت دیگر چگونه میتوانیم به عملی شدن فلسفه سیاسی در موقعیت کنونی کمک کنیم ؟ در پاسخ به سؤال اصلی، نویسنده طبق یافته های پژوهش نشان داده است که در میان سه نظریه رقیب ، وجهی از لیبرالیسم اخلاقی که عموما در اندیشه های هابرماس و جان راولز آمده ، بهترین پاسخ به چالش مذکور است .
در طول دهه های گذشته بخشی عمده از نظریه پردازیها درباره جهان مدرن یا دقیق تر جهان مدرن آینده ، سویه ای اغراق آمیز و تخیلی داشته یا به تعبیر آدورنو در کتاب اخلاق صغیر از عرصه آرمان خواهی دست شسته بر آن است حال امیدی به فلسفه و فلسفه های سیاسی نیست ، چون بن مایه های بیاخلاقی در عصر جنگ و خشونت چنان پیشرفت میکند که چنین خواستی به دانش مالیخولیایی بدل میشود (٩٧-٩٦.
از سوی دیگر، در نظم دوم جهانی شدن هم که با خصلت های نسبیگرای پسامدرن مدام بازتولید میشود، نوعی نسبیگرایی اخلاقی و ارزشی به شیوه ای متناظر با مبانی فلسفه سیاسی و اجتماعی متفکران این پارادایم گفته میشود که اساسا هیچ بنیان یا اخلاقیات جهان شمول قابل اتکاء نیست .