خلاصة:
در این مقاله نشان داده می شود که فلسفه اشراقی سهروردی ریشه در فلسفه افلاطون دارد. در ابتدا شواهدی از حکمه الاشراق بررسی می شود که در آن سهروردی تأکید می کند فلسفه اشراقیای که عرضه می کند مورد اعتقاد افلاطون است. سپس توضیحاتی در مورد فلسفه هایدگر و چرخش فلسفی وی خواهد آمد. در این قسمت تفاوت های عمده این فلسفه متقدم و متاخر هایدگر در جنبه های مهم بررسی می شود. سپس تمثیل غار شرح داده می شود و چهار مرحلۀ آن تبیین می شود. در ادامه تفسیر خود افلاطون بر تمثیل را بررسی خواهیم کرد. در این بخش نشان داده می شود که از نظر هایدگر، افلاطون تعریف حقیقت را دگرگون کرده است و آن را از نامستوری و آشکارگی به صحت نگاه تبدیل کرده است. افلاطون در هر مرحله بر عادت کردن چشم فرد به نور جدید تأکید می کند و این مسئله را با واژه یونانی پایدیا بیان می کند. در بخش بعدی به پایدیا، و نقش تأثیرگذار آن در فلسفه افلاطون، خواهیم پرداخت. پایدیا چرخش کل وجود انسان است برای سازگاری و درک ویژگی های واقعی موجودات. در بخش بعدی به ارتباط و تناسب خورشید تمثیل و ایده ی خیر خواهیم پرداخت. بدین مضمون که خورشید تمثیل تصویر ایده خیر یا ایده ایدهها است و همچنانکه خورشید اشیاء را قابل دیدن می کند، ایده خیر هم دیگر ایدهها را قابل شناخت می کند. سپس به مقایسه فلسفه افلاطون و فلسفه اشراق پرداخته می شود و تبیین خواهد شد که فلسفه اشراق و فلسفه افلاطون در اصول و مبانی و نیز در روش فلسفی نزدیکی و همسانی قابل توجهی دارند. زیرا آنچه که افلاطون ارائه می دهد توسط سهروردی به اوج پیشرف خود میرسد. نهایتا به نقش واسطهای نوافلاطونیان در ارتباط بین افلاطون و سهروردی پرداخته می شود.
It is exhibited، that Illuminationism، as Suhrawardi acknowledges himself، is rooted in Plato's philosophy. The clues from Hikmat al Ishraq in which Suhrawardi maintains that Illuminationism which he presents is confirmed by Plato، will be considered firs. Cave allegory was explained after that، and four stage of it were described، i.e، when the chained man who deals with shadows، when he is free but still is in cave، when he ascend to ground and finally when come back to cave for liberation of others. Plato's interpretation on the allegory is considered in following. Plato، in every stage، emphasizes the reorientation of eyes، and states that with Paideia، a Greek word. Next part is commentary on paideia and its important role in philosophy of Plato. I examine the relation between sun of allegory and the idea of the good in next section، namely، sun in allegory is the image of the idea of the good، or the idea of ideas، and، as sun is the cause of seeing other things، the idea of ideas is the cause of knowing other things as well. Then، philosophy of Plato and philosophy of Illumination is compared and it will be justified that Platonism and Illuminationism are very close and isomorphic in philosophical principles and methods. Because، what Plato renders، is culminated by Suhrawardi. Afterwards، the effect and mediation of Neo-Platonists are pointed.
ملخص الجهاز:
در این نوشته نشان داده می شود با توجه به تفسیرهای دوره متأخر مارتین هایدگر بر فلسفه افلاطون، سهروردی در اینکه خود را خلف افلاطون می داند کاملا بر حق است.
از نظر او چیزی که در آثار افلاطون ناگفته مانده است، تغییر در تعریف حقیقت است و هایدگر میگوید ارائهای از تمثیل غار روشن خواهد کرد که چنین تغییری واقع شده است (251 : 1962 ، Heidegger ).
1 افلاطون این تمثیل را برای روشن ساختن سرشت فلسفه میآورد و فرد آزاد شده از نظر او همان شخص فیلسوف است که عالم مثل (forms) را مشاهده کرده است.
قبلا حقیقت تحت عنوان نامستوری و آشکارگی در خود اشیاء قرار داشت، در حالی که اکنون افلاطون آن را به نحوۀ نگاه شخص انتقال داده است، زیرا شخص در هر مرحله آزادی بیشتری برای دیدن دارد، اما صرف این آزادی نمی تواند دیدن درست اشیاء را تضمین کند بلکه باید شخص به نور عادت کند، پس اکنون حقیقت به صحت نگاه تبدیل شده است (265 ، 1962 ، Heidegger).
بنابراین منظور افلاطون از پایدیا صرفا این نیست که فرد شناختی کسب کند یا از چیزی آگاه شود، بلکه شناخت و آگاهی ای است که سبب «تغییر و سازگاری کل وجود انسان می شود» است.
محتمل است که چنین حکایاتی در مورد خاندان افلاطون در میان فیلسوفان اسلامی نخستین شایع بوده باشد، هرچند که صحت چنین چنین روایتی کاملا مورد شک است، اما ممکن است سهروردی این روایات را همچون قراینی که تفسیر او را تایید می کنند و احتمال صدق آن را بالا می برند تلقی کرده باشد.