خلاصة:
«ادب اعتراض» یا «ادب ستیز» به آن دسته از آثار ادبی (نظم یا نثر) در ادبیات جهان اطلاق می شود که به نوعی روح انتقاد یا اعتراض یا مقاومت شاعر یا نویسنده را در برابر عوامل تحمیلی اجتماعی و سیاسی حاکم منعکس کرده است . سرنخ این نوع از ادب در آثار فارسی گویان در نوع کلاسیک به تصوف و اخلاق و حماسه و هجو و هزل برمی گردد. شاید هزل از میان انواع ادب عرصه بیشتری برای ارضای روح انتقادی و طنزآمیز ایرانی در طول هزار سال عمر زبان فارسی دری داشته است . آغازگران ادب اعتراض در حوزه نظم به طور برجسته در قرون سوم تا پنجم ناصر خسرو و سنایی غزنوی هستند. سنایی نیز در این عرصه اجتماعی تر و اصلاح طلبانه تر به میدان آمد و مسیر اصالت شعر و شاعری ممدوح را بنیادی استوار نهاد که در ذهن و زبان شاعران بزرگ بعدی بی اغراق تا امروز تاثیراتی آشکار و ارزشمند به جای گذاشت . پس از این دو شاعران فرهیخته ای چون نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، عطار نیشابوری، جلال الدین محمد بلخی، سیف الدین فرغانی، سعدی (در زهد و پند)، خواجو، حافظ ، جامی،صائب ،... ملک الشعرا بهار تا امروز اکثر گویندگان پارسی گو، ستودنی ها را ستوده اند و ناشایست ها را در اشعار خود تقبیح کرده اند؛ یعنی عناصر ارزشمندی چون عدالت ، شجاعت ، عفت و دینداری و خردورزی و آزادی و انسان دوستی را از سویی ستایش کرده اند و از سویی هرگونه ناراستی و نادرستی و بی عدالتی و ظلم و ستم و فسق و فجور را تقبیح کرده اند.
ملخص الجهاز:
"عطار مفتخر بود که : نه طعام هیچ ظالم خورده ام نه کتابی را تخلص کرده ام (منطق الطیر، ص ٢٥٣) مولانا هم آنقدر به درون گراییده که هشدار می دهد: ور بی برگی به مرگ مالد گوشم آزادی را به بندگی نفروشم (کلیات شمس ، رباعی ١٢٠٢) اوضاع در عصر سعدی تغییر چندانی نکرده است ، اما خلق و خوی فردی سعدی نیز در طرز ادب اعتراض موثر است ، او از در موعظه و زهد و نصیحت به این عرصه گام نهاد: گر آزاده ای بر زمین خسب و بس نکن بهر قالی زمین بوس کس (بوستان ، ص ٣٠٣) عصر حافظ ، عصر غلبه اعقاب مغول ، یعنی تیموریان در ایران بویژه در جنوب غرب یعنی فارس است ، حافظ رندانه و با بهره گیری از صنعت ایهام و دوگانه گویی وارد عرصه ادب اعتراض شده است : احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سوال صبحدم از پیر می فروش گفتا نگفتنی است سخن گرچه محرمی درکش زبان و پرده بیانداز و می بنوش (ب ٤،٣؛ غ ٢٨٥) حافظ از رفتار ظالمانه و ریاکارانه امیر مبارزالدین سخت آزرده است ؛ وی از ماهیت مزورانه حکام زمان و صوفیان و عالمان وابسته بدرستی با خبر است و می داند که واعظان و متولیان رسمی دین و صاحبان خرقه و دستار و اصحاب مدرسه همراه و همگام با سلطان و ستمگران محلی اند، از سویی حافظ روشنفکری است آزاده و منزه طلب و خیرخواه و آرمان گرا، لذا تاب تحمل این ناراستی ها را نمی آورد و فریاد اعتراض برمی دارد و بر سر آنان بانگ نفرت سر می دهد: - انتقاد از خرقه پوشان ریاکار: خدا زان خرقه بیزار است صدبار که صد بت باشدش در آستینی (ب ٣، غ ٤٨٣) - ناامیدی از بهبود اوضاع زمانه : نمی بینم نشاط عیش در کس نه درمان دلی نه درد دینی (ب ٦، غ ٤٨٣) - انتقاد از نامسلمانی اهل زمانه : گر مسلمانی از این است که حافظ دارد وای اگر از پی امروز بود فردایی (ب ١٠،غ ٤٩٠) - زاهد ستیزی : شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم (ب ٨، غ ٣٧٣) - طرد مدح درباری : حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم (ب ١٢، غ٣٧٣) زاویه انحرافات اجتماعی از مدار اسلام و عدالت در عهد حافظ و عبید زاکانی به قدری است که ایشان امید هیچ اصلاح و بهبودی از جانب مردم نمی دارند، فقط ملتمسانه از قاضی حاجات -پروردگار منان- امید کمک و یاری دارند."