خلاصة:
پرداختن به رابطه زبان و سیاست در دورة مدرن با تأکید بـر فرهنـگ زبـانی گفتمان قانون اساسی مشروطه موضوع این مقاله است . ایـده (فرضـیه ) مقالـه این است که علت اصلی خوانش های سیاسی و تفـسیرهای وارونـه از زبـان و جایگـاه آن در عـصر جدیـد، «سیاسـی شـدن » و بهـره گیـری از ظرفیـت هـای «صنعتی شدن » است . از این زاویه به تحلیل و تفسیر قانون اساسـی مـشروطه پرداخته و بر آن بوده ایم که سکوت آن پیرامون موضوع زبان گـواه روشـنی بر باور و رضایت نمایندگان مجلس و انجمن ها بر ثبات طبیعی و تداوم زبـان فارسی به مثابه زبان علمی و میراث ملی و مشترک همه ایرانیان بوده است . در اینجا نشانه های بدیهی پنداشتن زبان فارسی بـه عنـوان زبـان ملـی در تمامی اسناد و مصوبات مجلـس مـشروطه از جملـه قـانون اساسـی و سـایر اسناد و متون قانونی چون قانون انجمن های ایالتی و ولایتـی مـورد تفـسیر و تحلیل قرار گرفته است .
ملخص الجهاز:
"در مقاله حاضر، قانون اساسی مشروطه و گفتمان زمینه ای آن را مورد بررسـی قـرار خواهیم داد و می کوشیم تا به تفسیری از سکوت این قـانون نـسبت بـه موضـوع زبـان «رسمی و ملی » دست یابیم و به این پرسش خواهیم پرداخـت کـه آیـا سـکوت قـانون اساسی مشروطه پیرامون موضوع زبان معنایی را هم دربردارد؟ اگر این گونه اسـت آن را چگونه می توان معنا کرد؟ ایده (فرضیه ) ایده (فرضیه ) ما این است که عدم اشاره به زبـان فارسـی در قـانون اساسـی مـشروطه معنایی عمیق را در خود داشته و حکایت از واقعیتی هویتی و طبیعی در ایران دارد و آن «طبیعی » دانستن زبان فارسی به مثابه زبان علمی و فرهنگی و تصور آن به مثابه میـراث ملی است که همه گروه های زبانی و فرهنگی در تداوم و ساختن آن سهیم بوده اند.
بدیهی است کـه حـسرت از دسـت رفـتن شمال کشور و هفده شهر قفقاز برای نخبگان آذری ملموس تـر مـی نمـود و بـه راحتـی نمی توانستند این رخداد تلخ را به فراموشی بسپارند و به همـین دلیـل اکثـر نخبگـان و رهبران سیاسی و فکری ملی گرای ایران از حوزه آذربایجان بوده اند و هم اینها بـوده انـد که مفهوم وطن و ملت را به دال کانونی گفتمان مشروطه و قانون اساسی تبدیل کردنـد."