خلاصة:
نخستین بار ژولیا کریستوا با تکیه بر آرای باختین اصطلاح «بینامتنیت» را مطرح کرد. او مناسبات بینامتنی را موجب رهایی متن ادبی از یک نظام معنایی محدود و متصلب دانست. از آن پس، او و دیگر پساساختارگرایان نظیر رولان بارت، بسیاری از مفاهیم و مبانی مرتبط با مفهوم گفتگومندی و بینامتنیت را بسط دادند. سرانجام، نسل دوم نظریهپردازان بینامتنیت نظیر لوران ژنی و میکائیل ریفاتر، به شکل جدی به کاربست نظریه بینامتنیت به متون ادبی پرداختند. بر اساس نظریات لوران ژنی، بینامتنیتی که در سطح لایههای سطحی متن باقی میماند، چندان قابل اعتنا نیست و برخلاف آن، نوعی دیگر از بینامتنیت وجود دارد که به ژرفنای ساختاری و مضمونی متن نفوذ میکند. علاوه بر این، میخائیل باختین در مقام دفاع از ادبیات داستانی، به عنوان یک نوع ادبی فاخر، این نوع ادبی را با حماسه مقایسه میکند. به عقیدة او، حماسه بازتاب واقعیتی مربوط به گذشته مطلق بوده که فارغ از هر گونه تطور و تحول است، اما رمان بر مبنای اصل صیرورت، واقعیتی به انجام نرسیده را پیش روی خواننده قرار میدهد. در نوشتار حاضر، داستان کوتاه «شب سهرابکشان» از مجموعة «یوزپلنگانی که با من دویدهاند»، نوشتة بیژن نجدی را برای کاربست تلفیقی این دو نظریه برگزیدهایم و در پی پاسخگویی به این پرسشها هستیم که آیا داستان نجدی توانسته با استفاده از مناسبات بینامتنی به بازسازی گذشتة حماسی در متنی از زمان معاصر بپردازد؟ نیز آیا این داستان را میتوان به مثابة انتقادی جدی از فضای تکصدایی در ادبیات به شمار آورد؟
ملخص الجهاز:
"از این رو، در صدد پاسخ به این پرسشها هستیم که آیا داستان نجدی توانسته با استفاده از مناسبات بینامتنی به بازسازی گذشتة حماسی در متنی از زمان معاصر بپردازد؟ آیا این داستان را میتوان به مثابة انتقادی جدی از فضای تکصدایی به شمار آورد؟ 1ـ پیشینة پژوهش داستانهای نجدی تاکنون مورد اقبال پژوهشگران و منتقدان بسیاری قرار گرفته است.
از میان پژوهشهای صورت گرفته در باب آثار او، میتوان به «زبان هنری داستان؛ شعر در آثار بیژن نجدی» نوشتة صدیقه مهربان و محمدجواد زینعلی، «اسباب و صور ابهام در داستانهای بیژن نجدی» نوشتة علیرضا صدیقی، «بررسی عناصر جهان متن بر اساس رویکرد بوطیقای شناختی» نوشتة لیلا صادقی اصفهانی، «عوامل شاعرانگی در داستانهای بیژن نجدی» نوشتة حمید عبداللهیان، و نیز «بازتاب اسطورة رستم و سهراب در شب سهرابکشان بیژن نجدی» نوشتة غلامحسین شریفی ولدانی و محمد چهارمحالی اشاره کرد.
به باور او، آنچه حقیقت یا واقعیت ادبی نامیده میشود، در بطن مجموعهای متکثر از متون و نوشتارها برساخته میشود که در واقع، این مجموعه همان بینامتنیت است و از همین رو، به منظور برساخت چنین مجموعهای باید همة فرمها و اشکال ممکن را در پیوند با یکدیگر مورد بررسی جدی قرار داد (Jenny, 1981: 60-61).
از این روست که مرتضی در پایان داستان تلاش میکند که خود از سرانجام حماسه آگاه شود و از کشته شدن سهراب به دست رستم جلوگیری کند و به نوعی سیر حوادث داستان را از تسلط مطلق سید درآورد.
نجدی با درهم تنیدن مضمون حماسه در داستان خود، تلاش میکند گفتگویی میان دو سبک ادبی ایجاد کند که از قضا در تاریخ ادبیات ایران نقش و نمونههایی برجسته دارند."