خلاصة:
یکی از وظایف مهمّ شعر در هر عصری همراهی با جامعه و تحوّلات آن است. شعر معاصر عربی نیز از این قاعده مستثنی نبوده بلکه بیش از پیش به این مسائل پرداخته است. بدین منظور شعرا برای بیان آمال و خواسته های خویش شیوه های متعددی را برگزیدهاند که سفرهای خیالی یکی از منحصر به فردترین آنها به شمار می آید. در این سفرها گاهی شعرا به جهانی دیگر سفر کرده و به مقایسة جامعة زمینی خویش با آن جامعة آرمانی می پردازند و گاهی بوسیله بال خیال به عالم آخرت رفته، با این تخیّلات سعی در اصلاح جامعة خود داشتند. بسیاری از محتویّات این سفرها همان چیزی است که در جهان معاصر عرب اتفاق افتاده است.این مقاله به بررسی انگیزه و اقسام سفرهای خیالی می پردازد.
ملخص الجهاز:
برخی از اين احساسات در سفرهای خيالی به اشکال زير تجلّی يافته است: 1- رؤياي رهايي از قيد و بندهاي اين دنيا و پرواز در عالم رؤيا و خيال، كاري كه فوزي معلوف در مجموعه «علي بساط الرّيح» انجام داده است، او ميگويد: بين روحي و جسمي الأسيرِ كان بُعدٌ ذُقتُ مُرَّه أنا في الارض و هي فوق الأثير أنا عبدٌ وهي حُرَّه (معلوف، فوزي، 1958: 77) 2- حيرت و پريشاني: حيرت و شك و ترديد چيزهايي هستند كه پيوسته شاعر را به خود مشغول ميدارند و از روح شاعر تغذيه کرده و آن را به منزله بيابان آرزوها و اوهام قرار مي دهند بنابراين شاعر به عالم رؤيا و خيال پناهنده ميشود، همان گونه كه نسيب عريضه ميگويد: و ولولتُ في الدجي شكوكي و رفرفتُ أجنح الخيـالِ و استأثــر الحُلمُ بـاختيار و طار همّي بـلا عـقالِ فعُد بنـا يا سمير حُزنـــي نقنع من الارض بالخيـالِ (عريضه، نسيب، 1946: 180) 3- ترس و وحشت: آدمي در این دنیا با مسائل و مشكلات فرواني دست و پنجه نرم ميكند و همواره در تلاش است تا بتواند از اين مشكلات رهائي پيدا كند، يكي از اين مشكلات و شايد بزرگترين و ترسناكترين آنها مسأله مرگ است كه همچون شبح شومي بر سر هر فردي سايه افكنده است و باعث شده كه در اين باره افسانههاي متعدّدي ساخته و پرداخته شود (اسماعيل، عزالدين، 1967: 237) ، اين نوع ترس در اشعار محمد عبد المعطي همشري (1) در قالب سفري خيالي و در اشكال متعدد جلوهگري ميكند: أيُّها الحبُ أنت للموت موتٌ ذو غلابٍ علي البلي مستخفٌّ أنت صنو الحياة وارثــهِ المو تِ و نورٌ علي الإله يــرفُّ (شرف، عبدالعزيز، 1991: 120) و گاهي مرگ را به يك كشتي تشبيه ميكند كه ارواح را بر روي رودخانهاي حمل ميكند و در اين حالت با درد و فرياد ميگويد: ربِّ أين المفرُّ منها و هذا شبحُ الموتِ قد اطال حرانه هي هذي السفين تمضي عجالاً مسرعات تجري علي التيار تتـلاشي في بعضها ثمّ تحيـا لتعيدَ التمثيـل في الاعمار وا لهذا الفنـاء !