خلاصة:
داستان رمزی حی بن یقظان («حی»، رمزی از عقل و «یقظان»، رمزی از خداوند) به گونه ای روایت شده است که می توان آن را به وجوه مختلف و حتی متفاوت تفسیر نمود. می توان برخی از این تفاسیر را چنین خلاصه کرد: الف) اثبات جاودانگی نفس ناطقه انسان؛ ب) نظریه پردازی دوگانه در باب ابتدای خلقت انسان؛ ج) بررسی رابطه میان فرد و اجتماع و ارائه این نظریه که منشا جامعه فرد است؛ د) شرح غربت و تنهایی انسان. این دو تفسیر اخیر، بر اساس مقایسه رساله حی بن یقظان ابن طفیل با کتاب تدبیرالمتوحد ابن باجه صورت گرفته است. طی تفسیر اخیر، انسان موجودی گمشده در این جهان است که به دنبال پیدا کردن خویش است. اگر انسان بتواند خودش را پیدا کند می تواند به مراحل کامل انسانیت برسد. نکته مهم روایت حی ابن یقظان این است که انسان در جستجوی خویش، به اموری دست پیدا می کند که همگی وجوه اجتماعی دارند: تقلید اصوات و وضع لغت، اختراع لباس، تهیه مسکن، آماده ساختن وسایل و ابزار دفاعی مانند چوب دستی و نیزه، بهره گیری از حیوانات اهلی؛ کشف آتش و به کار بردن آن در پختن غذا و رفع نیازمندیهای دیگر، آگاهی انسان به اهمیت اعضا و جوارح خود و همچنین تشریح آنها و سرانجام کشف نقش اساسی قلب در ساختمان بدن که می تواند استعاره ای از وجود رهبر و ضرورت یا حاکم در جامعه باشد. در این مقاله، تلاش می شود تا به روش تحلیل فلسفی، و با تمرکز بر تفسیر داستان حی بن یقظان و مقایسه آن با سلامان و ابسال، به شرح غربت انسان پرداخته شود و وجوه اجتماعی آن نیز به بحث گذاشته شود.
ملخص الجهاز:
"او این وضع را با ذکر مثالی بیان میکند: «تفاوت میان اهل نظر و اهل کشف چون حالت کسی است که با چشم بسته به دنیا میآید ولی به دلیل فطرت نیک پیوسته درصدد شناسایی همه چیز برمیآید و چنان همه چیز را میشناسد که بیراهنما و بدون عصا در شهر راه میرود، اما ناگهان چشم او باز میشود و همه چیز را به چشم میبیند و در شهر راه میافتد و البته چیزی را برخلاف تصور پیشین خود نمییابد اما چیزی که برای او روی میدهد، زیادت وضوح و لذت شگفت است» (همان: 26).
5. نزد ابنطفیل دانش اشراقی متفاوت با فلسفه صرف است؛ او تصریح میکند که از طریق آشنایی با آثار ابنسینا، غزالی و ابنباجه به تألیف این داستان دست زده است و چنانکه گفته شد، چون به دنبال بیان حکمت اشراقی است، بر ابنباجه مشائی خرده میگیرد و بیان میکند که «هرگز ممکن نیست که معلومات مکتسبه، در درجات مختلف، چنان باشد که صاحب آن علوم را از مرتبه پیشین خود جدا کند و به او معتقدات و علومی ببخشد که از محسوسات و امور مادی اقتباس نشده باشد.
در نتیجه، از نظر ابنطفیل، سعادت حاصل از معرفت اشراقی پیوسته با تنهایی و ریاضت، همه سعادت نیست؛ وانگهی، تنها بودن و انزوا فقط یکی از اعمال انسان است که با آن سعادت انسان اشراقی کامل میشود؛ از همینجاست که از یک سو، ابنطفیل به فارابی خرده میگیرد که سعادت را در فلسفه منحصر کرده است، و از سوی دیگر، حی ابن یقظان او وقتی در جزیره خود با ابسال مواجه میشود برای رسیدن به او و بیرون آمدن از انزوا، به دنبال او «میدود» تا او را فراچنگ آورد."