من و تو مثل هم کودکیم! أخبار وتقارير

مامان می‌گوید: کتابخانه باید آرام باشد و من می‌ترسم تو شلوغ کنی. آن روز من اصرار کردم و گفتم: من هم باید به کتابخانه بیایم. مسئول کتابخانه گفت: عزیزم، آرام! بعد با مامان آرام صحبت کردم اما باز هم صدایم می‌پیچید. مسئول کتابخانه به طرف من و مامان آمد و گفت: اگر می‌شود بروید خانه کتاب بخوانید... تمام روز به خاطر سردی هوا در خانه بازی کرده بودم. دوست داشتم رو به‌روی تلویزیون که کارتون پخش می‌کرد، بنشینم و با کسی صحبت نکنم، اما نمی‌دانستم چرا آقاجون که کنارم نشسته بود، با گوشة عصایش به من می‌زد و می‌گفت گربه کوچولو، پیشول من. حال و حوصله نداشتم اما آقاجون دوست داشت بازی کند و دست از سرم برنمی‌داشت. به آقاجون گفتم: آقاجون، شما هم بیایید کنار من تا با هم تلویزیون تماشا کنیم. مامان می‌گوید هر کس دیگران را اذیت کند،‌ به‌سزای کارش می‌رسد اما نمی‌دانستم آن‌قدر زود...