خلاصة:
مهمترین دیدگاه پلنتینگا این است که اعتقاد به خداوند در عین اینکه اعتقادی است
کاملا معقول و منطقی ولی به هیچگونه استدلال عقلی نیاز ندارد. یعنی از اعتقادات
واقعا پایه است؛ برخلاف دلیلگرایان ـ الاهیات عقلی ـ که میکوشند بر وجود خداوند
برهان اقامه کند و بر این باورند که هیچ دینی مقبول نیست مگر آنکه معقول باشد و
هیچ دینی معقول نیست مگر آنکه توسط قراین و دلایل تأیید شود. آنان اعتقاد دارند که
به جز اولیات و وجدانیت که اعتقاد واقعا پایه هستند، دیگر اعتقادات آنگاه ارزش
عقلانی دارند که به اعتقادات یاد شده بازگردند.
پلنتینگا معیار و مبنای یاد شده را ناتمام دانسته و نقضهایی را بر آن وارد کرده
است. سپس معیار دیگری را در تشخیص اعتقادات پایه پیشنهاد میکند و آن اینکه: هر
اعتقادی که در قبول آن به دلیل نیاز نباشد، اعتقاد پایه است.
پلنتینگا بر اساس روش یاد شده، اعتقاد به خدا را برای فرد دیندار اعتقاد پایه
میداند. زیرا اگر فرد دیندار اعتقاد پایه میداند. زیرا اگر فرد دیندار دریابد که
اعتقاد او از سنخ اعتقاداتی است که پذیرش آنها منوط به استنتاج آنها از سایر
اعتقادات نیست، اعتقاد وی، اعتقاد واقعا پایه خواهد بود. در ادامه نقدهای مطرح بر
این نظریه، طرح و بررسی شده است.
Plantinga’s most important view is that while believing God is a completely rational and logical belief، but it doesn’t need any rational reasoning. This means that it is one of the real fundamental beliefs. Unlike some who tend to reason– rational theology- who try to make demonstration for God’s existence، and believe that no religion is acceptable unless it is rational and no religion is rational unless it is stressed by context and reason، they believe that except axioms and the sensa which are the real basic beliefs، the other beliefs are only rationally valuable when they are referred to the mentioned beliefs.
Plantinga identifies the mentioned basis and criterion unfinished and has pointed out some of its defects. He then suggests another criterion for identifying basic beliefs، that is: any belief that doesn’t need any reason to accept it، is a basic belief.
According to the mentioned criterion، Plantinga regards believing God as a basic belief for a religious person. Because if a religious person realizes that his belief is from the kind of beliefs that accepting them is not based on deducing them from other beliefs، his belief will be a real basic belief. In the rest of the article، other criticisms of this theory is mentioned and investigated.
ملخص الجهاز:
"به نظر پلنتینگا، غالب دینداران چنین رأیی دارند و چرا این رأی را نداشته باشند؟ این رأی چه اشکالی دارد؟ آیا دلیلی وجود دارد که گزاره «خدا وجود دارد» نتواند اعتقادی واقعا پایه باشد؟ اگر این اعتقاد واقعا پایه باشد، در آن صورت لازم نیست دینداران برای موجه کردن اعتقادشان به وجود خداوند، حجت یا برهانی له وجود خداوند اقامه کنند (پترسون، همان: ص229).
____________________________ * در کتاب «عقل و اعتقاد دینی مثال دیگری ذکر شده است که چون مثال یاد شده با فرهنگ دینی ما سازگارتراست، جایگزین آن شد در پاسخ این انتقاد میتوان گفت: اگر چه پلنتینگا میان پایه بودن اعتقاد و صادق بودن آن و به ملازمه منطقی قائل نیست، در مورد اعتقاد به خدا، مؤمنان همان گونه که ایمان به خدا را خود موجه و پایه میدانند، صدق آن را نیز باور دارند.
پاسخ پلنتینگا به اشکال مزبور این است که آنچه برای یک متفکر اهمیت دارد، این است که اندیشه و رأی او مبنایی موجه و معقول داشته باشد؛ خواه با رأی و روش دیگران سازگار باشد یا نباشد: «معیاری که برای تمییز گزارههای واقعا پایه ارائه میشود، باید براساس نمونههای مربوطه طراحی شود و به وسیله همان نمونهها مورد آزمون قرار بگیرد؛ البته، هیچ دلیلی وجود ندارد که پیشاپیش فرض کنیم همگان با نمونههای گردآوری شده، موافق خواهند بود.
در مثالهای یاد شده اگر شرایط متعارف وجود داشته باشد، اعتقاد شما پایه خواهد بود؛ یعنی شما ادراک خود را باور دارید و دلیلی هم بر آن اقامه نمیکنید؛ بلکه همان شرایط به منزله دلیل درستی اعتقاد شما به شمار میروند؛ بنابراین، شرایط درست و متعارف، نقش دلیل و توجیه برای معقول بودن اعتقاد را ایفا میکنند."