خلاصة:
در ایـران ، بیـدل اگرچـه شـاعری دیرآشـنا بـرای اهـل ادب بـوده اسـت امـا به سـرعت ، کتاب هـا و مقـالات فراوانـی دربـارة معرفـی ایـن شـاعر فارسـی زبان غیـر ایرانـی و نیـز پیرامـون کشـف راز و رمــز شــاعری او منتشــر گردیــد کــه کام دوســتداران ســبک منحصربه فــرد بیــدل را سـیراب گردانـد؛ امـا جـای شـرح کامـل اشـعار بیـدل همچنـان خالـی اسـت . کامـران زمانـی نعمت ســرا بــا کتــاب آینــه دار حیــرت ، کار ســترگ کامل تریــن شــرح اشــعار بیــدل را آغــاز کــرده اســت ، کتابــی کــه قــرار اســت ٦٠ جلــد باشــد (هــر جلــد ٥٠ غــزل ). در بهــار ١٣٩٣ جلــد اول و دوم آن توســط نشــر بیــان دانــش ، چــاپ و روانــه بــازار گردیــد. ایــن نوشــته بــه معرفــی و نقــد کوتاهــی بــر جلــد اول پرداختــه اســت . کتــاب علی رغــم ویژگی هــای برجســته اش کاســتی هایی در شــرح برخــی ابیــات دارد کــه به طــور خلاصــه ، نتیجــه خوانــش برخـی مصراع هـا بـر وزن نادرسـت ، و فاصلـه گرفتـن از معنـی آسـان برخـی لغـات اسـت کـه ایـن دو مـورد نیـز خـود حاصـل تحمیـل برداشـت شـخصی اسـت .
ملخص الجهاز:
"هرچنــد بــا تکیــه بــه اینکــه «حــذف » در اشــعار بیــدل ، از ویژگی هــای ســبکی اوســت ، معنــی فــوق (پــای دل ) دور از ذهــن نمی نمایــد، امــا می تــوان بــا پیــدا کــردن تصاویــر و مضامیــن رنگارنــگ از یــک موضــوع واحــد، در شــعر بیــدل ، مراعات النظیرهــای مختــص بــه آن موضــوع خــاص را یافــت و اینچنیــن ابیاتــی را بـا تکیـه بـر ابیـات مشابهشـان کـه بـر معنـی هـم ، سـایه انداخته انـد، تفسـیر کـرد؛ بـرای فهـم رابطـۀ نقـش پـا و سرکشـی ، بایـد ایـن مراعات النظیـر را در شـواهد دیگـر هــم دیــد: کـس به تیغ سرکشـی بـا ما نمی گـردد طرف از زمین گیـری چـو نقش پا سـپر داریم ما سـعی وفا، همیـن : که چو بیدل شـوند خاک ؛ شـاید ز نقش پای کسـی سـر به در کنند سرکشـی از طینتـم گمـان نتـوان بـرد؛ نقـش قدم کـس ندید، جز بـه زمین بوس «دوری مقصـد» دمیـد از سرکشـیدن های مـن نقش پا گم کرد «پیش پا ندیدن ها»ی من 230505 (بیدل ، همان : ١٣٦، ٧٢٤، ٨٦١، ١٢٢١) بیـدل «نقـش پـا» را در ایـن ابیـات در معانـی زمین گیـر شـدن (در مقابـل طغیـان ) و نیـز در مفهـوم رد پـا (نمـاد نشـان و سـراغ ) کـه در مقابـل سـرزدن و سـعی (دویـدن ) بــرای رســیدن اســت ، گرفتــه اســت .
بیت ٩ به کنعان هوس ، گردی ندارد یوسف مطلب مگر در خود فرورفتن ، کند ایجاد چاه آنجا (بیدل ، همان : ٧٩) شــارح در معنــی مصــراع اول نوشــته اند: «یوســف مطلــب در ســرزمین هــوس از غــم و اندوهـی برخـوردار نیسـت ، مگـر بـا مسـتغرق شـدن در خویـش بـرای خـود ایجـاد مشـکل نمایـد: رنج هـا و غم هـا همیشـه از آن کسـانی اسـت کـه هوس هـای نفسـانی را پشـت پـا زده ، بـه دنیـای عشـق و حقیقـت روی آورده انـد» و نیـز در ادامـه آورده انـد: «می تــوان گــرد را گــرد تهمــت و ایهامــا، آلوده بــودن و زنــگار و تیرگــی دانســت » (زمانـی ، همـان : ٣٥)."