خلاصة:
رابطه دین و عقل همواره در تاریخ تفکر بشری بحثانگیز بوده است. ازآنجاکه آشکارترین ظهورعقل در فلسفه است، بحث دین و عقل به بحث دین و فلسفه نیز کشیده شده است. در این نوشتارپس از تعریف فلسفه و دین، دیدگاه برخی از اندیشمندان اسلامی و غربی را در اینباره بررسیمیکنیم. برخی از کسانی که میان دین و فلسفه هماهنگی نمیبینند، معتقدند که دین بر عقل مقدماست و تمسک به عقل در فهم دین مجاز نیست؛ برخی نیز عقل را مقدم بر دین میدانند. بیشتراندیشمندان اسلامی تعارضی میان عقل و دین و در نتیجه ناسازگاری ذاتی میان دین و فلسفهنمیبینند و معتقدند که حکم صریح و قطعی عقل با حکم قطعی شرع هرگز تعارضی نخواهد داشتو در صورت مشاهده تعارض حکم قطعی عقل با حکم ظنی شرع، باید حکم ظنی شرع را تأویلکرد.
ملخص الجهاز:
"وی به این نکته میپردازد که مردم از حیث نظر و قریحه یکسان نیستند و به همیندلیل، در شرع، ظاهر و باطن وجود دارد و برای درک باطن قرآن، نیاز به قواعدی است که متفکرباید از آن بهره بگیرد تا بتواند به تأویل اقوال شرع نایل آید و ظواهر آیات و عقاید را، که شرعبرای عامه مردم خواسته است، بشناسد؛ لذا وی در کتاب فصل المقال که در رد کتاب فیصلالتفرقه بین الاسلام والزندقه غزالی نوشته شده است، ضمن چند مقدمه به حل تعارض میان دینو فلسفه پرداخته است، که بهاختصار آن مقدمات را یادآور میشویم: مقدمه اول: شرع نظر فلسفی را واجب دانسته است.
وی تأکید میکند که نباید مسائل فلسفی را با مسائل دینی و اعتقادی خلط کرد؛ زیرا فلسفه تنها با عقلو مبانی عقلی سروکار دارد، اما دین بر پایه وحی و عقل (هر دو) استوار است (ابنرشد، 1992م،ص 255).
ازآنجاکه اصل اساسی در جهان مسحیت، عقلگریزی و اعتقاد به راز است و نمیتوان ازطریق عقل عقاید دینی را مستدل کرد، بیشتر متفکران چارهای جز ایمانگرایی نداشتند؛ ولی در اسلام که اصول دینش باید از طریق برهان و عقل مبرهن شود و حتی حجیت قول معصوم علیهالسلامنیز باید از طریق استدلال عقلی به اثبات رسیده باشد تا پذیرفتنی باشد، هم عقل و هم وحی ومتون دینی دارای ارزش و اعتبارند و هر یک پشتیبان دیگری است و هیچ تعارضی میان عقلصریح و احکام قطعی اسلام وجود ندارد (ر."