خلاصة:
معرفت از مهم ترین دستاوردهای بشر در مواجهه با پدیده ها و حقایق هستی است که با توانایی شناختی خویش به آن دست می یابد. در طول تاریخ فلسفه همواره این دغدغه وجود داشته است که آیا باورهای انسان از ساحت های غیرمعرفتی وی و نیز عوامل بیرونی تاثیر می پذیرد یا خیر و اگر چنین است، آیا به لحاظ معرفتی امری مقبول است یا باید عامل را از این تاثیرات آگاه کرد و او را از این تاثیر برحذر داشت. زگزبسکی، از معرفت شناسان جدید است که بیشتر با نظریه معرفت شناسی فضیلت محور شناخته می شود، وی در فرایند نظریه پردازی خود از تاثیر برخی عوامل غیرمعرفتی سخن می گوید که به مثابه بنیان معرفت به شمار می روند. عواطف و احساسات، فضایل و رذایل، اراده انسان و زمینه های اجتماعی از جمله مهم ترین این عوامل هستند که وی از آنها نام می برد و نظریه خویش را نیز بر همین موارد بنا می نهد. در مقاله به بررسی این عوامل و فرایند تاثیر آنها بر سامان یافتن معرفت می پردازیم.
Knowledge is one of the most important accomplishments of human being in confrontation with phenomena and facts whichhe acquires through his cognitive faculties. Throughout the history of philosophy، there was always this confusion that whether or not beliefs are influenced by his non-epistemic areas and external elements، and if so، is it epistemically acceptable or the agent should avoid these effects. Zagzebski، one of the modern epistemologists، who is known often with the theory of “virtue epistemology”، in process of explanation of her theory، speaksof non-epistemic elements as the foundations of knowledge.Feelings and emotions، virtues and vices، human will and social backgrounds are some most important elements، which she mentions and constructs her theory on them. This article analyzes these elements and process of their impacts on knowledge formation.
ملخص الجهاز:
حــال ســؤال ايــن اســت کــه در صــورت غيــرارادي بــودن بــاور، اصــطلاحاتي کــه معرفت شناسان در تحليل «توجيه » و جنبۀ هنجاري معرفت به کار ميگيرنـد (ماننـد: وظيفـۀ معرفتي، مسئوليت معرفتي، هنجارهاي معرفتي يا فضايل عقلاني) به چه معنا خواهـد بـود؟ زگزبسکي اين اشکال را مهم ، ولي غيروارد ميداند و در صدد اسـت تـا ميـزان لازم و حـد نصاب ارادي بودن باورها براي ارزيابي اخلاقي را اثبات کند.
به اعتقاد او، برخي از فيلسوفان دوران اخير، سخن هيوم را (که چند سطر پـيش ذکر شد) بدون اينکه پشتوانه اي نظري براي آن فراهم کنند، جدي گرفتند و اين به يکـي از پايه هاي معرفت شناسي اصلاح شده بديل شد و پلانتينگـا و مـاوردس تحـت تـأثير الهيـات کالويني گفتند: «من خودم را باورکرده مييـابم » (findingmyselfbelieving) و ايـن يـک انحراف تاريخي است (٦٣-٦٢ :١٩٩٦ ,Zagzebski).
زگزبسکي نيز در اينجا در صدد نيست که اثبات کند فعاليت هـا و فضـيلت هـاي عقلانـي و شناختي انسان کاملا ارادي هستند؛ بلکه ميخواهد بگويد اينها به همان اندازه فضيلت هـا و افعال اخلاقي ارادي هستند و در مقام مقايسه ، آنها مثل هم به نظر ميرسند و اگر اشکالي در اين زمينه باشد، مشترکالورود است و به نظريۀ فضيلت اختصاصي ندارد (n٦٠ .
حال زگزبسـکي (کـه فضـايل عقلانـي را نـوعي از فضايل اخلاقي ميداند) معتقد است که براي ايجاد و پرورش ايـن فضـايل ، بـه تأسـي بـه رفتارهاي انسان هاي حکيم نياز داريم و اين يعني فرايند معرفت که براينـد کـارکرد فضـايل معرفتي است ، در يک سازوکار اجتماعي پديد ميآيد و انسان هـا بـا اقتـدا کـردن بـه رفتـار الگوها در اجتماع ، فضايل خود را سامان ميدهند (Ibid).
١٠ Nature of Virtue and the Ethical Foundations of Knowledge, New York, Cambrigde University Press.