خلاصة:
کتاب "آدابالحرب والشجاعه"، تألیف فخر مدبر، از آثار نثر پارسی در سدة ششم و هفتم به شمار میرود که دربردارندة اطلاعات گستردهای نسبت به روزگار حیات نویسنده و قبل از آن است. باب اول کتاب (اندر کرم و حلم و عفو پادشاهان)، حاوی داستانهای متعددی از امامان، پادشاهان، خلفاء و حاکمان ایرانی و عربی است. نویسنده با تسلطی که به زبان عربی داشته است، به طرز هنرمندانهای از حکایتهای عربی و فارسی در جهت بیان معنای کرم و بخشش استفاده کرده است. این پژوهش پس از معرفی اثر و نویسنده و سبک وی در داستانپردازی، به بررسی سرچشمهها و منابع هر یک از حکایتها پرداخته است. نتیجه اینکه با توجه به ترتیب زمانی منابع، مؤلف در پرداختن به این حکایتها بیشتر به منابع عربی قدیم (قرن سوم و چهارم هجری) عنایت داشته است و غالبا آنها را با دخل و تصرف بیان کرده است. نکته دیگر این است که اغلب حکایتهای این باب در کتاب "جوامع الحکایات و لوامعالروایات" عوفی (630 ق) آمده است و با توجه به این که هر دو اثر مربوط به نیمه اول قرن هفتم میباشند، به نظر میرسد که هر دو از منابعی تقریبا مشترک برای بیان حکایات استفاده کردهاند و این احتمال که هر دو کتاب از هم متأثر بودند، نیز وجود دارد.
ملخص الجهاز:
(فخرمدبر، ١٣٤٦: ٢٩) منابع : با توجه به منابع عربی و فارسی قبل و بعد از کتاب "آداب الحرب والشجاعه " شخصیت این حکایت تغییر کرده است ، چرا که در کتاب "إحیاء علوم الدین "، (الغزالی ، بی تا: ٧١/٣)، به امام رضا (ع ) منسوب شده است : وروی أن علی بن موسی الرضا رحمۀ الله علیه ...
در منابع فارسی در کتاب "نصیحۀ الملوک "، (غزالی ، ١٣٨٩: ١١٢)، "حدیقۀ الحقیقۀ "، (سنایی ، ١٣٦٨: ٥٥٣ – ٥٥٥)، "جوامع الحکایات و لوامع الروایات "، (عوفی ، ١٣٨٦: ٥٢ - ٥٣)، و در منابع فارسی بعد از "آداب الحرب " در کتاب "درۀ التاج "، (قطب الدین شیرازی، ١٣٨٦: ١٩٧)، "بهارستان "، (جامی ، ١٣٧١: ٤٧)، "لطائف الطوائف "، (فخرالدین علی صفی ، ١٣٩٢: ٤٠٥ - ٤٠٦)، "خزینۀ الأمثال "، (حقیقت ، ١٣٨٨: ٣٢٠)، بدون تغییر به صورت حکایت منظوم آمده است : این حکایت در "روضۀ الصفا"، با کمی تغییر بدین شکل آمده است : منقول است که نوشیروان بر سرهنگی خشم گرفته ، او را رخصت داد که به هرجا که خواهد برود و دیگر به نظر او در نیاید؛ وچون ملک عجم را رسم چنان بودکه هریک عام ، یک روز بار عام می دادند، از قضا در آن روز که جشن نوشیروان بود، سرهنگ مردود به مجلس درآمده ، دستار خوان پیش اشراف می انداخت و آش نزد ایشان می نهاد و به تصور آن که پادشاه از او خشنود گشته ، هیچ کس او را منع نمی کرد تا هنگام فرصت طبقی که از طلای احمر بود و یک هزار مثقال وزن داشت ، به خانه خود برد و بر این راز هیچ کس جز انوشیروان را اطلاع نیفتاد.