"چون چنین دیدم دامن از خلافت در چیدم،و پهلو از آن پیچیدم،وژرف بیندیشیدم که چه باید و از این دو کدام شاید؟با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم؟که جهانی تیره است_وبلا بر همگان چیره_بلایی که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر.
چون شتر که مهار برد،و گیاه بهاران چرد;_چندان اسراف ورزید که کار به دست و پایش بپیچید و پرخوری به خواری،و خواری به نگونساری کشید;و ناگهان دیدم مردم از هر سوی روی به من نهادند،و چون یال کفتار پس و پشت هم ایستادند،چندانکه حسنان فشرده گشت و دو پهلویم آزرده به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم."