خلاصة:
در روزگار قاجار با دو گروه از اهل معرفت مواجه می شویم ، که یکی بـه مـاده ی فرهنگی اسلامی مجال مواجهه با صورت های نوین فرهنگی را نمی دهد و مترصـد است آن را در همان هویت پیشین مـصون دارد؛ و دیگـری ، گروهـی هـستند کـه چندان دل در صورت ها و دستاوردهای درخشان تجدد دارند، که ماده ی فرهنـگ بومی را برای دریافت و درک این نوظهورها حـاوی هـیچ اسـتعدادی نمـی یابنـد. مقاله ، با رجوع به مبادی «هستی شناختی »، در صدد بیـان ایـن نکتـه اسـت کـه مواجهه با دستاورهای فرهنگی تجدد، ضمن این که آشنایی مـستوفایی بـا مبـادی حکمی و نظری آن لازم دارد، تعهد و الزام ویـژه ای را در قبـال سـنت و سـابقه ی فرهنگی خود می طلبد؛ تا مجالی درخور برای برساختن ترکیبی اصیل و موافق بـا مقتضیات حکمت و وجود برای این دو تامین کند و بدین ترتیب امکـانی شایـسته برای مشارکت فعال اهل نظر این سرزمین در فرهنگ جهانی پدید آورد.
There are groups of thinkers in Qajar period which some of them do not let the Islamic culture to face with the new cultural aspects and vigilant for immunizing it as its former identity. While other group، who are interested in the splendor aspects and accomplishments of modernity، believe that native culture had no potentiality for understanding these new-fashioned ideas. This article is going to explain، with a view to the principles of ontology، that facing with the cultural accomplishment of modernity not only needs sufficient knowledge to its legal and theoretical principles but also demands especial obligation and liability towards ones cultural tradition and antecedent in order to pave the way for constructing an unfeigned and applicable combination with the requirement of philosophy and presence of these two.
ملخص الجهاز:
جایگاه فلسفه در تاریخ فرهنگی اجتماعی قاجار و تداوم آن در مکتب فلسفی متأخر تهران * احمدعلی حیدری چکیده در روزگار قاجار با دو گروه از اهل معرفت مواجه می شویم ، که یکی بـه مـاده ی فرهنگی اسلامی مجال مواجهه با صورت های نوین فرهنگی را نمی دهد و مترصـد است آن را در همان هویت پیشین مـصون دارد؛ و دیگـری ، گروهـی هـستند کـه چندان دل در صورت ها و دستاوردهای درخشان تجدد دارند، که ماده ی فرهنـگ بومی را برای دریافت و درک این نوظهورها حـاوی هـیچ اسـتعدادی نمـی یابنـد.
موضوع دوم : درپی درخواست فتحعلی شاه قاجار، که مترصد بود فلسفه در پایتخت جدید ایران رونقـی بگیرد، ملاعبدالله زنوزی به نیابت از ملاعلی نوری ، اسـتاد برجـسته ی فلـسفه در اصـفهان ، عازم تهران شد و به این ترتیب ، در طول سده ی سیزدهم ، تهران محلی بـرای رشـد و نمـو فلسفه ی اسلامی و شاخه های مختلف آن یعنی حکمت صدرایی ، حکمت اشراقی ، فلـسفه ی مشایی و عرفان شد و مأمن مناسبی برای پرورش اساتید بزرگ معاصـر فلـسفه در ایـران فراهم شد.
اگر معیارهای هیدگر در خصوص رویکرد انتقادی به تاریخ ، مـد نظـر قـرار گیـرد، در مسئله ی مواجهه ی ایرانیان سده ی نوزدهم با تجدد، لازم است دو مؤلفه ی بنیادین برجـسته شود: از یک سو، شناخت تجدد از حیث مواجهـه بـا فرهنـگ ایرانـی و از سـوی دیگـر، امکان هایی که در تاریخ ایران ، بـرای مواجهـه هـایی از ایـن نـوع در هـر یـک را شـقوق چندگانه ی مشرب های فکری اسلامی ـ ایرانی موجود است .