خلاصة:
در این نوشتار، به مفهوم انسان از دیدگاه کارل بارث، الهیدان برجستة قرن نوزده و همچنین دغدغههای وی دربارة الهیات لیبرال معاصرش پرداخته شده است. شاید مهمترین دغدغة الهیات بارث در این پرسش خلاصه میشود که انسان کیست و چگونه میتواند با خداوند ارتباط داشته باشد؛ ازاینرو، برای درک کامل الهیات بارث، پاسخ به این پرسش که مفهوم انسان در نگرش وی چیست، مهم بهنظر میرسد؛ زیراکه الهیات وی مسیحمحور بوده است و از ارتباط انسان با خداوند یا به گفتة وی، ارتباط خدا با انسان، حکایت دارد. بنابراین، در این نوشتار، سعی شده است نگرش وی به انسان و خدا و تفاوت آن با الهیات لیبرال بررسی شود.
ملخص الجهاز:
"نگرش ویژة بارث به موضوع خدا و انسان و ارتباط آن دو با یکدیگر به این دلیل مهم به نظر میرسد که بارث درصدد بود تا مسیحیت را از درگیرشدن در سیطرة الهیاتی که تا آن زمان به گونههای مختلف سعی در آشتیدادن عقل و وحی داشتهاند، بازدارد و طرحی نو به میان آورد تا خداوند بر انسان جلوه کند، بدون اینکه اندیشة انسانی در آن دخیل باشد، و این همان نکتهای است که بارث را از دیگر اندیشمندان و الهیدانان جدا میکند.
تلقی بارث از شناخت خداوند بر مبنای الهیات دیالکتیک آنچه الهیات لیبرال و الهیات طبیعی برای خداوند قائل بودند، تنها نقشی تقلیل یافته و دستیافتنی برای بشر بود که میتوانست از شناختی بیرونی و یا درونی انسان حاصل شود و چالشی که بارث برای کل الهیات عقلی مسیحی به وجود آورد، این بود که آیا بهواقع چنین خدایی خدای حقیقی است و یا اینکه باید ارتباط میان انسان با خدا را به شکل دیگری تعریف کرد.
انسانیت عیسیمسیح به معنای این است که مسیح شکل حقیقی مخلوقیت انسان است؛ چون مسیح در کتاب مقدس، بهواقع انسان معرفی شده است؛ اما برای بارث همواره دو تفاوت میان انسانیت مسیح و انسانیت ما وجود دارد: نخست اینکه، عیسی در گناهی که انسان مرتکب شده است، سهیم نیست و دوم اینکه، انسان در تشخص و هویتی که خداوند به عیسیمسیح داده است، سهیم نمیشود؛ بنابراین از این اندیشة بارث، چنین دریافت میشود که همة انسانها، انسانی حقیقی و تأیید شده بودهاند؛ ولی گناه آنها را از حقیقت خود منحرف کرده است؛ بنابراین خداوند خالق باید به سوی انسان بیاید تا انسان مخلوقیت خود را دوباره در شرایطی ارتباطگونه با خداوند تثبیت کند."