خلاصة:
تصور زندگی بدون رنج، تصوری است که عقلش نمیکند تصدیق؛ از این رو، مساله رنج همواره برای انسانهای اندیشمند مطرح بوده و هر کسی به نحوی آن را تبیین کرده است. مولوی نیز به ژرفی در این مساله اندیشیده است. در این مقاله، نظرات مولوی درباره انواع رنج، علل رنج و آثار نیکوی آن بررسی شده است. او رنجها را به دو گروه عمده تقسیم کرده است: رنجهایی که انسان، خود برای خویشتن فراهم میآورد و رنجهایی که خداوند مهربان، برای پرورش انسان، در نظر میگیرد. مولوی رنجهای دسته اول را ناشی از خودخواهی و نادانی انسان میداند و آنها را مردود میشمارد، امّا رنجهای گروه دوم را میپذیرد، زیرا که آنها از لطف خفیّ خدا سرچشمه گرفته است و آثاری نیکو در زندگی آدمی دارد.
Imagining life without suffering is certainly contrary to the common sense, hence the concept of suffering and pain has always preoccupied the mind of thinking men however differently expressed. Mawlana contemplated this idea profoundly. In this article Mawlana's views on different kinds of suffering, the reasons for it, and its revelating outcome has been investigated.
Mawlana divides suffering into two major groups: First the kind of suffering man himself brings upon himself, and the second is the one God the beneficent bestows on man for his perfection, and growth.
He regards the first kind arising from man's ignorance and his egoism, hence he rejects it. However, he accepts the suffering of the second kind for they emanate from God's grace with revelating outcomes in man's life.
ملخص الجهاز:
به همان میزان که جهل آدمـی را گرفتـار مصایب و مشکلات گوناگون می سازد، عقل او را به آرامش درونـی مـی رسـاند؛ چـرا کـه عاقل می داند که همه دشـواریهـای دنیـا مجـازی و زودگذرنـد و در پـس آنهـا روحـی بی نهایت زیبا و دوست داشتنی می درخشد؛ لذا دلیلی برای غصه خوردن و غمگین شـدن وجود ندارد (دفتر اول، ٣٠٢-٢٢٩٨)، ولی بیشتر انسانها از سر نادانی طالب ذوق نقدنـد و از پایان کار غافل ؛ از این رو در نهایت زیان می کنند (دفتر پنجم ، ٤٢٢): کرده ذوق نقـد را معبـود، خلـق لاجرم زین لعب مغبون بـود، خلـق در داستان موش و شتر نیز تصریح می کند که شتر چون مسافتی جلوتر از پیش پای خود را می بیند، کمتر می لغزد و به سر در می افتد، اما موش از آنجـا کـه جـز پـیش پای خود را نمی بیند، در هر قدم می لغزد و فرو می افتد.
مولـوی در توجیه کار او می گوید: آن طبیب لطف مطلق بود و بدان سبب راه قهر را در پیش گرفـت کــه ســود حقیقــی آن زرگــر در همــین قهــر و خشــم بــود؛ بچــه از نــیش حجــام می ترسد و بر خود می لرزد، ولی مادر مهربان او در همان حال کـه بچـه از درد بـه خـود می پیچد، شاد و خندان است و این نه از سنگدلی و بی رحمی مادر کـه از کمـال لطـف و مهر اوست ، زیرا که سلامت بچه خود را در گـرو آن کـار دردآور مـی دانـد؛ خـدا نیـز بـا سختی ها و رنج ها سلامت جان آدمی را تضـمین مـی کنـد و او را در برابـر بیمـاریهـای گوناگون روحی و روانی بیمه می سازد (دفتر اول، ٥-٢٤٣).