خلاصة:
قصه دقوقی در مثنوی معنوی از جمله قصه هایی است که حیرت خوانندگان و شارحان آن را برانگیخته است، اما حیرتی که شاعر بارها و بارها به آن اشاره می کند حیرت عارفانه است.
تجربه شاعر و درون مایه داستان بنظر خواننده آشنا نمی آید و رازهایی ناگشوده دارد. فهم و دریافت آن با یافته های حواس ظاهری ممکن نیست و امری ناهمگون و متفاوت با تجربیات روزمره و عادی است. ابهام درونی اغلب حوادث، آن را نیازمند توضیح و تفسیر می کند، به گونه ای که در گشودن قفل رازهای آن به عقل و منطق نمی توان تکیه کرد. این داستان تجربه ای ازلی است که از راه ناخودآگاهی منتقل شده، کلید کشف ضمیر ناخودآگاه و بررسی رمزها و نمادهای آن است. در این مقاله برآنیم تا با طرح چکیده ای از قصه به حل برخی از پیچیدگی های آن بپردازیم.
Daghoghi’s story in Masnavi Manavi is one of the stories which bewildered the readers but the bewilderment that the poet has times and times refers to is a mystical bewilderment.
The poet’s experience and the theme of the story do not look familiar to the reader and it has hidden secrets whose understanding is not possible with our ordinary senses and it is beyond our everyday life experiences. The internal ambiguity of most events requires commentaries and interpretations in such a way that in order to unveil its mysteries one cannot rely on logic and intellect. This story is an eternal experience which is transmitted through the unconscious and the key to the discovery of the unconscious is the study of its symbols. In this article attempt is made to give a brief outline of the story and to solve some of its mysteries and complexities.
ملخص الجهاز:
در باورهای صوفیانه ، عارف به عـالمی راه مـی یابـد کـه فراتـر و فـراختـر از عـالم محسوس است و چون حایلی ، عالم اجسام را از عالم ارواح جدا می سازد، این عالم اولـین مرحلة گذر از قلمرو دنیای حس است و عالم ملک را از ملکـوت جـدا مـی سـازد و عـالم خیال نامیده می شود که «مرتبة اطـلاق آن عـالم مثـال نـام دارد و آن را حکمـا، اشـباح مثالی و هم چنین عالم اجسام مجرد نیز می خوانند، اما مرتبة تقید آن مطلقا عالم خیـال 1 خوانده می شود.
لازمـة این امر، خروج از ورطة زمان است : هم در آن ساعت ز سـاعت رسـت جـان زان کــه ســاعت پیــر گردانــد جــوان جمله تلوین هـا ز سـاعت خاسـته اسـت رســت از تلــوین کــه از ســاعت برســت 27 چــون ز ســاعت ســاعتی بیــرون شــوی چـون نمانــد محـرم بــی چـون شــوی وی از خود غایب و بی خویشتن مـی شـود و حـال لطیـف و غریبـی را در انـدرون احساس می کند و جانش از نور حضرت گرمی و حیات می یابد: 28 ای دلا منظـــور حـــق آنگـــه شـــوی که چـو جـزوی سـوی کـل خـود روی عارف، طالب کمال است و خواهان ایجاد تناسب و تعـادل و تـوازن عـالم بـرون و عالم درون، خودآگاه و ناخودآگاه، من و من برتـر.
» به عقیدة «مولانا» جسم و روح انبیا و اولیا از نور جلال الاهی خلق شده است : جسمشــان را هــم ز نــور، اسرشــته انــد تــا ز روح و از ملــک بگذشــته انــد٥٢ رمز درخت دقوقی در مکاشفة خوداستحالة هفت مرد را بـه صـورت هفـت درخـت مـی بینـد درختانی که از فرط انبوهی برگ، شاخه هایشان و از فراوانـی میـوه بـرگهایشـان ناپیـدا است .