خلاصة:
امروزه فلسفه تطبیقی به عنوان حوزهی مطالعاتی جدیدی در حال بسط و گسترش است، گرچه برخی در اعتبار آن به شک و تردید مینگرند، اما در این مقاله ماهیت مسائل فلسفه تطبیقی، تعریف مبانی، امکان و روششناسی آن مورد بحث قرار گرفته است. در پایان نتیجه میگیریم فلسفه تطبیقی در ساحتی فرافلسفی با تلفیقی از روششناسیهای موجود ممکن است و این فلسفه توانایی پاسخ به برخی از مسائل حل ناشده را داراست. بنابراین میتوان با انجام کارهای برجسته در فلسفه تطبیقی ضمن تحذیر از تفوق فرهنگ غربی از آن در بازشناسی و شناخت نقاط تلاقی و افتراق نظام معرفتی خودی و تطبیق آن با نظامهای معرفتی دیگر سود جست و از این رهگذر به مفاهیم عمیقتر معرفتی خودی بیش از پیش نائل شد.
Today, Comparative philosophy is evolving as a relatively new field of study. Although some are still suspicious about its value, we are going to discuss in this paper the nature of Comparative philosophy's problems, and its principles, possibility and methodology. Finally, we will come to the conclusion that Comparative philosophy is possible in a metaphilosophical realm and through a combination of existing methodologies. This kind of philosophy is able to answer some unresolved issues. We can use it in the recognition and cognition of intersections and differentiations of our own epistemic system and other epistemic systems, while avoiding the superiority of the Western culture. Thereby, we can achieve the deeper concepts of our knowledge
ملخص الجهاز:
"آیا میتوان تعریف و مبانی واحدی درباره فلسفه تطبیقی ارائه داد؟ در صورت وجود این مبانی واحد این مبانی چیستند؟ آیا تطبیق به معنای یافتن اصطلاحات مشابه در حوزههای گوناگون است؟ به عبارتی دیگر، آیا تطبیق به معنای جستوجوی لفظ به لفظ اصطلاحات دو متن فلسفی و دریافتن مشابهتهای ظاهری میان آنها مثلا در میان آراء ملاصدرا و پل تیلیش است؟ اساسا اصطلاحات را چگونه باید ترجمه کرد؟ در صورتی که نتوان معادلی را برای اصطلاحی یافت چه باید کرد؟ آیا در روند بررسی تطبیقی لزوما باید قبلا متن کاملا فهمیده شده باشد؟ آیا برای فهم متن باید آن را تفسیر کرد؟ آیا فهم و تفسیر دارای معنای یکسانی است؟ یا یکی بر دیگری اولویت و تقدم دارد؟ آیا تفسیر یک متن به تأویل آن نیز موقوف و وابسته است؟ وقتی در مفهوم تأویل هم بیشتر دقیقتر شویم شاید کار تطبیق دشوارتر نیز بهنظر برسد.
نظامهای سنجشناپذیر میتوانند به نوعی بایکدیگر مقایسه شوند، بدین ترتیب، آیا فرا زبانی هست که بهتوان بوسیله آن بین آنان قضاوت کرد؟ آیا نظامهای مختلف اندیشه تفکر بدین ترتیب قابل مقایسه هستند یا نه؟ حتی وقتی که گفته شود که دو نظام آنقدر مختلفاند که ما حتی نمیتوانیم بگوییم آنها قابل مقایسه هستند یا نه؟ آیا یک فرا زبان یا مبنای عام را فرض نکردهایم؟ پس تمام نظامهای فرهنگی گوناگون هرچند سنجشناپذیر، غیرقابلمقایسه و یا غیرقابلمطابقت باشند، میتوان در یک سطح فرافلسفی به این حقیقت دست یافت که آیا آنها در واقع سنجشناپذیر یا غیرقابل مقایسه یا غیرقابلمطابقه هستند یا نه؟ اما از طرف دیگر بدون آگاهی از پرسشهایی از این دست تجربهی ما از فلسفه تطبیقی با فرضیات امتحان نشده به بیراهه خواهد رفت."