خلاصة:
بررسی و تحقیق در بسیاری از غزل های مولانا نشان میدهد که چشمگیرترین جنبه این غزل ها بعد از موسیقی، کثرت و پویایی تصاویر است. تصاویری که محصول لحظات مکاشفه و از خود بیخود شدن شاعر است. در این لحظات عنصر زبان برجستگی خاصی می یابد تا بتواند معنا را به خواننده القا کند و بسیاری از تصاویر و واژهها برای بیان دریافت های مکاشفه آمیز مولانا به یاری او آمده و اشعار او حالتی الهام گونه و رویا وار می یابد. امکان تاویل این غزل های رویا گونه در صورتی حاصل می شود که خواننده عنصر مرکزی آن را بازشناخته و به امکانات زبانی پیشین مراجعه کند. رهیافتی که خواننده را در تحلیلی این گونه یاری می رساند بینامتنیت است. نظریه بینامتنیت، مبتنی بر این اندیشه است که متن نظامی بسته و مستقل نیست و هیچ متنی در خلا پدید نمیآید و در خلا ادراک نمی شود، هر متنی خواسته یا نا خواسته با متون دیگر نوشته می شود و با متون دیگر خوانده می شود. در این مقاله تصویر دریا و وابسته های آن به عنوان یکی از پرکاربردترین تصاویر شعری مولانا بر اساس این نظریه مورد بررسی قرار گرفته است. هدف این پژوهش آن است که به روابط بین متون در حیطه این تصویر دست یافته و به تاویل و بررسی این روابط بپردازد.
ملخص الجهاز:
پس از آن که فرعون و سپاهش به ظلم و تعدی آنها را تعقیب کردند تا چون هنگام غرق او فرا رسید، گفت: اینک من ایمان آوردم و شهادت می دهم که حقا جز آن کسی که بنی اسرائیل به او ایمان دارند، خدائی نیست و من هم تسلیم فرمان او هستم » در حقیقت فرعون باغرق شدن در دریاست که به هستی خداوند اقرار می کند: چـون همی شد غرقه فرعون آن زماننیـــمة قول شـــهادت گــفته بودازکرم گفتی که ای روح الامـــــینچارصـد سالش گناه کافریخالقــا گر زاهل عــــادت بودهامپس مرا فـرعون نفسـی هست نیزپیـش از مرگ این شـهادت گفته استمحــو گردان کبـر و فرعــونی او از لژن پــر کرد جــــبریلش دهـاندر دگـر نیـــمه زعالم رفته بــودگر تمام قول گفتـی آن لعــــینکردمی مـحو از کمـال قادریباری آخــر در شهادت بودهامکو نــدارد جز شـهادت هیــچ چیزبرشهادت خاســته است و خفته استبازخــرجان را ز صد لونی او (عطار، 1386: 16 -15 ) عشق همچون دریایی است که با امواج پر تلاطم خود کشتی تن را میشکند و جان را سودایی میکند: در نگنـجد عشق درگفت و شــــنید قــــطره های بحر را نتوان شــمرد عشق بحــری آســمان بروی کفیدور گـردون ها زمـوج عـــشق دان عشـق دریایی ست قعرش ناپدید (مولوی، 1361: 5 / 2731) هفـت دریا پیش آن بحر است خــرد (مولوی، 1361:5 / 2 -2731 ) چون زلیــخا در هوای یوســـفیگر نبودی عشق بفسردی جــهـان (همان: 5/ 54 – 3853) «اگر خواهی که در دریا صورت علم سیاحت کنی، در لجة بحر علم و « علم آدم الاسماء » دست و پایی بزن تا از شط بحر عشق به ساحل خردآیی و از مکنون حکمت لالی معرفت به جهان شرع در آیی (روزبهان بقلی شیرازی،1374: 232 ).