خلاصة:
بیشتر شک دکارت و هیوم دو قسم شک متفاوت و گاه متمایز تلقی می شود که اولی شک دستوری و دومی شک واقعی است. هرچند آرا و دیدگاه های دکارت و هیوم در مورد شک از یک منظر نشان گر این واقعیت است که شک هیوم نه تنها ادامه شک دکارتی نیست، بلکه دارای تفاوت های بنیادین هم به جهت صوری و هم به جهت محتوایی با آن است، اما از سوی دیگر، برخی عناصر دال بر غیرواقعی و غیرکامل بودن شک هیوم وجود دارد. به گونه ای که در این راستا جایز است شک هیوم را نیز همانند شک دکارتی دارای ویژگی دستوری بودن دانست.
در این مقاله ما تلاش می کنیم با تمرکز بر مبحث شک در آثار هیوم و نیز اشاره ای کوتاه به شک دکارت، نقاط اشتراک و اختلاف این دو فلیسوف را در این زمینه بیان کنیم و مشخص سازیم که آیا قول رایج در مورد نسبت میان شکاکیت این دو فیلسوف درست است یا نه؟
Generally، Cartesian and Humean doubts are considered as two types of different and diverse doubts. The first one is imperative and the second one is real. Although Cartesian and Humean points of view about doubt from one perspective reflect the fact that، not only the Humean doubt is not in continuity with the Cartesian doubt، but it has fundamental differences with it in terms of forms and contents. On the other hand، there are some elements indicating that the Humean doubt is unreal and incomplete. So، in this regard، it is possible to see the Humean doubt as being the same as the Cartesian doubt that has an imperative characteristic. In this paper، we try to represent similarities and differences between these two philosophers about this topic by focusing on doubts in Hume’s works and we will briefly refer to the Cartesian doubt; and see whether the common idea about the relation between the skepticisms of these two philosophers is true or not.
ملخص الجهاز:
اگر وجود خـدای غیـر فریبکـار بایـد اثبات شود تا مرا در ادراک واضح و متمایز عقلم مطمـئن سـازد، چگونـه اسـت کـه مـن می توانم بدون گرفتارشدن در دور به ادراک های عقلی که بـرای سـاختن برهـان وجـود خداوند نیاز دارم مطمئن باشم ؟ دکارت در پاسخ به ایراد دور می گوید: «وقتی من گفـتم که هیچ چیزی را به طور یقینی نمی توانیم بشناسـیم مگـر اینکـه بـدانیم خـدا وجـود دارد، آشکارا اعلام کردم که منظورم تنها معرفی آن نتـایجی اسـت کـه حتـی وقتـی مـا توجـه زیادی به این برهان -که به وسیلۀ آن ما نتایج مذکور را استنتاج می نماییم -نـداریم نیـز می توانند یادآوری شوند» (افضلی ،١٣٨٤: ١٠٥).
پس از این مرحله ، هیوم پرسش دیگـری را مطـرح می کنـد وآن اینکـه آیـا بـاور بـه وجود پیوسته و در عین حال متمایز اشیا به حواس ما برمی گردد یا به عقل آدمی و یـا بـه متخلیۀ آدمی ؟ هیـوم در آغـاز، کـار خـود را بـا حـواس می آغـازد و از همـان ابتـدا بیـان می کند که حواس نمی تواند علت باور ما به وجود اشیا و اجسام باشد، زیـرا وقتـی کـه از فعل احساس کردن باز می ایستیم ، این باور دیگر در ما وجود نخواهد داشـت و افـزون بـر این ، حواس ما اجسام را متمایز از ادراکات حسی مـا درک نمـی کننـد (٩٠ :٢٠٠٩ ,Fogelin)؛ برای مثال ، وقتی به دست خود یا ایـن میـز می نگـریم ، تنهـا انطباعـات خـود را بـه واسـطۀ حواس درک می کنیم نه خود دست یا خود میز را.