ملخص الجهاز:
"پرسش وقتی ناظر به پدیدارها و رخدادهها باشد،دستکم آغازید نگاه یا به قول خودمان سرنخ را مشهود و مربوط گرفته است:چرا با همه دفاع ظاهرا مجدانهای که تجددخواهان ما از ضرورت مدرنیزاسیون کردهاند،مبانی مدرنیته که در آثار بزرگ و ارزشمند فلاسفه غرب مطرح است،هنوز در اینجا ناشناخته و شعارپراکنانه است؟چرا برای مثال مارکسیسم در ایران نه با ترجمه آثار هگل و آثار اصلی مارکس و انگلس بل با مانیفست انتزناسیونال اول وارد میشود؟چرا شورمندانه هایدگر ستوده شده،اما چندانکه شایسته است نه خوانده شده و نه ترجمه شده است؟چرا اغلب آنان که در دفاع از سنت شور و جوش میزنند،نه سهروردی را بهحق میشناسند و نه فردوسی و نظامی را خواندهاند؟و در یک کلام چرا به زعم این همه قیلوقال در باب سنت و مدرنیته در مقیاس کلی نه فلسفه غرب را عمیقا شناختهایم و نه حکمت و هنر گذشته خود را بهدرستی میشناسیم؟چرا از اینجا رانده و از آنجا ماندهایم؟چرا بیش از صد سال است که عمدتا به حاشیهها و استثنائا به متن پرداختهایم؟ صورت پارادوکسیکال پرسش امیدوارم خواننده را به بیراهه نکشیده باشم،زیرا پاسخ این پرسشها دستکم تا آنجا که من دریافتهام،به یک چیز برمیگردد:کژگونگی طرح پرسش و به بیانی انضمامیتر طرح پرسش مسبوق به تعصب و خصومت."