خلاصة:
داستان رستم واسفندیار رویارویی دو مرد نیرومند است که بر سخن خویش مصّرند و هرگز حاضر به پذیرفتن سخن یکدیگر نمی باشند. گشتاسپ برای وا گذاری مقام پادشاهی به اسفندیار گفته است در صورتی پادشاهی را به تو خواهم داد که رستم را با دست بسته نزد من آوری. اسفندیار هم خیال می کند به محض این که این سخن را به رستم بگوید، او هم دستش را در زنجیر خواهد گذاشت وبه نزد گشتاسب خواهد آمد در نتیجه اسفندیار به پادشاهی خواهد رسید هنگامی که اسفندیار پیام را به رستم می رساند،رستم خشمگین شده، از پذیرفتن آن خود داری می کند.این است «نه» گفتن رستم که تلخ وشیرینی هایی را به همراه ودر نهایت به کشمکش ها و زد وخورد هایی منجر،که نابودی هر دوخاندان را پیامد دارد.این مقاله به روش کتابخانه ای وتحلیل محتوی مورد برسی قرار گرفته است.
ملخص الجهاز:
"که جا دارد اسم اینجا را به جای زابلستان، غلغلستان بگذارندچرا: که مهمان چو سیر آمد از میز بان به زشتی برد نام پالیزبان(همان :1013) و پدرش زال پیش از شنیدن این اخبار( از زبان رستم) با همه ی ناراحتی هایی که بر او عارض شده به فرزندش می گوید: «اگر از چنین شاهزاده ای شکست بخوری نام و عنوان و زابل و کسان تو بر باد رفته و اگر اسفندیار به دست تو کشته شود همه ترا ملامت خواهند کرد که شاهزاده ای را به خاطر درشتی کلام کشت پس همان به که: به بیغوله ای شو فرود از مهان که کس نشنود نامت اندر جهان»(همان: 1015) و بالاخره این ها و همه ی این ها غم هایی است که بر دل پور زال سنگینی می کند.
رستم این اسطوره ی آزادی و مقاومت که تا عمق وجود او را خوانده است، جواب کوبنده به او می دهد : ندیدست کس بند بر پای من نه بگرفت پیل ژیان جای من(همان:995) اوکه پیه تلخی هایی از قبیل کشته شدن اسفندیار، و فرزندان او، و عزیز خودش، و خواری و زجر بند و غارت اموال شخصی مردم زابلستان را بر بدن خود مالیده است،می داند که شیرینی «نه» گفتن به روی خصم ،که کمترین بهای آن جاودانگی و اسطورگی مقاومت وحریت ابدی تاریخ است ارزش چنین ریسکی را دارد ."