خلاصة:
هر چند نزد عامه دنیا همواره تعبیر به عناصر مادی، لوازم زندگی و از این دست می شود؛ اما دنیا در عرفان و حکمت و تصوف معنایی غیر از این دارد. دنیا به عنوان تجلیگاه حق است که سکوی صعود به کمال انـسان اسـت ، و نـیز در مورد معرفت خداوند به سیر و تفکر در آفرینش حق دعوت شده است : «تفکروا فی آلاء الله و لا تفکروا فی ذات الله »؛ بنابراین در این مختصر سعی بر آن است که به تعریف دنیا و ریاضت از دیدگاه مولانا و هجویری در کشف المحجوب نـسبت به آن و نظر دنیاپرستان و اهـل حـق به دنیا پرداخته شود. دنیا از نظر مولوی تعلق قلب است به هر چیزی که انسان را از خدا غافل سازد. مولانا معتقد است : اصل باغ و گلزار جهان در جان و روح است که انعکاس آن بر آب و گل دنیا افتاده است . او دنیا را زن جادوگر می داند که با سحر و افسون همه را فریب می دهد. در نظر او تمام موجودات و ممکنات دنیا در حال تغییر و تحولند. هجویری نیز تقریبا نظری مشابه به نظر مولوی دارد. وی می گوید: از آنجا که انسان ترکیبی از عقل و شهوت است ، برای اینکه بتواند بدون مزاحم و مانع ، به سوی خدا سیر کند، باید کاری کند که نفس اماره را مطیع و تسلیم نفس مطمئنه سازد. در نتیجه ، نفس شیطانی را تحت امر و اختیار نفس رحمانی قرار دهد.
ملخص الجهاز:
(عباسي داکاني، ١٣٧٢: ٢٧٧) انسان موجودي است که دلبستگي دنيا در نهاد او تـنيده شـده اسـت و ترک دنيا و بيتوجهي به آن دشوار مينمايد؛مولوي نـيز بـر آن اسـت کـه انـسان را از ايـن سراب فريبنده برحذر دارد اما نه به سبک وعظ و پند تلخ ؛ بلکه به قالب شهدگونه تمثيل و حکايت پناه برده و به زيبايي از عهده اين مهم برآمده است ؛که به صـورت فهرست وار چنين است ؛١-سحاره دنيا؛در دفتر چهارم ضمن حکايت شاهزاده که گرفتار سحر جادوي کابلي شد و نيز در دفتر ششم داستان غلام هندو که به خداوند زاده خود پنهان هوا آورده بود بيان شـده اسـت (فروزانفر، ١٣٣٤: ١٣٧): زان نبي دنيات را سحــاره خـواند کو به افسون خلق را در چه نشاند (مولوي، ١٣٨٣: ج ٣١٩٣/٤) گنده پيرست او و از بس چـاپلوس خويش را جلوه کند چون نوعروس هين مشو مغـرور آن گلگـــونه اش نوش نيش آلــــوده او را مچــش (همان : ج ٣١٩/٦-٣١٨) مولوي توصيه مي¬کند که اگر جان نيز حجاب و مانع ديدار معشوق است ، بايد از آن گذشت و اين آلودگي جسماني را با رياضت از بين برد: تو گماــن بردي که کرد آلودگي در صفا غــش کي هلد پالودگي بهر آنست اين رياضت وين جفا تا بر آرد کـــوره از نقـــره جفا (همان : ج ٦١٨/١-٦١٧) به نظر وي دنيا خوابي است که آخرت تعبير آن است و ميگويد: اي کسي که در حـلم دنـيا بر مظلومان خنده مستانه ميزني بدان که تعبيرش در آخرت گريه و افغان است و اگر در خواب دنيا؛ دچار رنج و زحمت گردي در آخرت به شادي تعبير خـواهد شـد: هم چــــنان دنيا که حلــم نايم است خفته پنـدارد کـه اين خود دايم است (همان : ج ٣٦٥٤/٤) مولوي در طي بيان داستاني مي گويد که از تقرير بد شهبازي راهش را گم ميکند و به ويرانه اي ميافتد باز از طرفي گرفتار فراق از شاه گشته و از سويي جغدان شوم بر سرش مـيزنند و پر و بـال نازنينش را ميکنند به گمان اينکه وي به طمع ويرانه بدان جا آمده اما باز در پاسخ آن ها ميگويد که صدها از اين ويرانه ارزاني شما باد چرا که جايگاه من بسي بالاتر از اين هاست ؛ و من اينجا نخواهم ماند و به سـوي شـاهنشاه باز خواهم گشت اي عاشقان ويرانه خود را در اين پريشاني مکشيد که من به وطن اصلي خود باز خواهم گشت .