خلاصة:
هدف اين پژوهش، شناسايي مباني انسان شناختي روان شناسي اسلامي و چگونگي تاثير آن بر اهداف، روش، نظريه پردازي و رويكردها در حوزه هاي گوناگون اين دانش مي باشد. روش پژوهش، توصيفي – تحليلي است. ابتدا با مراجعه به منابع اسلامي به شناسايي مفاهيم اساسي و گزاره هايي پرداخته كه انسان و ويژگي هاي او را توصيف كرده، سپس با استفاده از دلايل عقلي، قرآني و شواهد تجربي، ويژگي هاي اساسي درباره انسان را مورد شناسايي قرار داده است. يافته هاي پژوهش حكايت از آن دارد كه انسان موجودي دوساحتي، داراي روح مجرد، و برخوردار از قدرت اختيار مي باشد. نتايج پژوهش نشان داد كه پيش فرض هاي اساسي مربوط به ماهيت انسان عبارتند از: انديشه ورزي، منطقي، داراي اراده آزاد، تاثيرپذير، شناخت پذير. همچنين مباني انسان شناختي نقش تعيين كننده اي در پژوهش هاي روان شناختي، جهت شناسايي ماهيت و ابعاد انسان داشته، و حتي روش پژوهشگر در انجام تحقيق را مشخص مي كنند.
The present paper attempts to study the anthropological foundations of Islamic psychology and its impacts on objectives، methodology، theorization and approaches in different fields of this knowledge. The method of this study is descriptive-analytic. Initially، by reference to Islamic sources، this paper seeks to identify the basic concepts and statements that describe man and his characteristics، then expounds man`s foundational characteristics by using intellectual reasoning، Quranic and empirical evidences. The findings of the paper indicate that man is a two-dimensional creature having a soul and free will. The results indicate that the basic assumptions about human nature are as follows; having the power of thinking، being logical، having free will، being impressionable and being recognizable. Moreover in order to identify man`s nature، anthropological foundations have a determining role in psychological researches and even they specify the researcher’s method.
ملخص الجهاز:
"برای نمونه، اگر روانشناس با قبول این پیشفرض به مطالعه پدیدههای روانی بپردازد که «امور معنوی و فرامادی در پدیدههای مادی تأثیر دارد»، مثلا دعا و راز و نیاز با خدا، در افزایش یا کاهش ناقلین عصبی (نوروترانسمیترها) درون مغز تأثیر دارد و خود ناقلین عصبی، در آرامش روانی و خلق و خوی افراد مؤثر است، آیا در تبیین پدیدههای روانی، به همان نتایجی میرسد که محققی با عدم پذیرش این مفروضات به بررسی پدیدههای روانی میپردازد؟ یا مدلی که برای درمان اختلالات روانی ارائه میکند، با مدل کسی که آن پیشفرض را قبول ندارد، یکسان خواهد بود؟ همچنین داوری و ارزیابی این دو محقق، نسبت به رفتارهای انسان همسان خواهد بود؟ هدف اصلی این پژوهش، شناسایی مبانی انسانشناختی و ارتباط این مبانی با مسائل روانشناختی و تأثیر این مبانی بر نظریهها و رویکردهای روانشناختی و سایر حوزههای این دانش است.
مبنای سوم: مختاربودن انسان مسئله جبر و اختیار دارای سابقهای طولانی و بیشتر در میان متکلمان و فلاسفه مطرح بوده است، اما با گسترش علوم انسانی و پیشرفتهایی که در این زمینه، از جمله علوم رفتاری مانند روانشناسی حاصل شده، این مسئله وارد علوم تجربی و نظریههای روانشناختی نیز شد؛ زیرا برای محققان همواره سؤالهایی مطرح بوده که آیا ما میتوان به طور خود انگیخته، جهت اندیشهها و رفتارهای خود را تعیین کنیم و بهطور منطقی، از میان راههای موجود، دست به انتخاب بزنیم، یا نه؟ آیا در انتخاب، از نوعی آگاهی هشیار برخورداریم و آزادانه دست به انتخاب میزنیم و مسئول رفتار و سرنوشت خود و یا مقهور تجربههای گذشته، عوامل زیستشناختی، نیرویهای ناهشیار یا محرکهای بیرونی هستیم؟ برای پاسخ به سؤالهای فوق، بیان دو نکته لازم است: 1."