خلاصة:
نظریههای علمی را میتوان در بستر فرهنگی شکلگیری خود مطالعه و عوامل شکلگیری آنها را تحلیل کرد. یکی از نظریات فرهنگی مطرح در اواخر سده بیستم و اوایل سده بیستویکم، نظریه فرهنگی استوارت هال است. این مقاله درصدد روششناسی انتقادی مبانی معرفتی و غیرمعرفتی نظریه فرهنگی هال است. نتایج بررسی حاضر نشان میدهد که مبانی غیرمعرفتی نظریه استوارت هال را میتوان در شخصیت حاشیهنشین وی و روزگار حاکمیت تاچریسم در فضای سیاسی اجتماعی انگلستان خلاصه کرد. مبانی معرفتی نظریه فرهنگی هال را میتوان در ساختارگرایی، اهمیت بخشیدن به قدرت سیاسی و اقتصادی، نشانهشناسی، فرهنگگرایی و تأثیرپذیری از مکاتب و نظریههای مختلفی مانند نظریه هژمونی گرامشی، قدرت فوکو، بازیهای زبانی ویتگنشتاین، نشانهشناسی بارت و نظام ارزشی پارکین ردیابی کرد. در بررسی انتقادی مبانی نظریه فرهنگی استوارت هال میتوان گفت در رابطه بین عامل و ساختار، هال بیشتر به ساختار نزدیک میشود تا عامل، در رابطه فرهنگ با سایر حوزههای اجتماعی، فرهنگ را ذیل سیاست و اقتصاد قرار میدهد و در نسبت میان علوم طبیعی و علوم فرهنگی، به غلبه علوم فرهنگی بر علوم دیگر گرایش دارد. حال آنکه بر اساس حکمت اسلامی، ساختارها بهرغم قدرتمند بودن، فاقد قدرت مستحیل کننده عامل هستند. همچنین روابط حوزههای مختلف اجتماعی اعم از اقتصاد، سیاست و فرهنگ کاملاً در هم تنیده است و در صورت قائل شدن به استقلال این حوزهها، فرهنگ قدرت محوری دارد. در هنگامه چالش یافتن علوم طبیعی در مقابل قدرت یافتن علوم فرهنگی، با وجود جایگاه وحی و مبانی مستحکم علم دینی، علوم فرهنگی ریشهای در اندیشه اسلامی پیدا نمیکند؛ و سرانجام آنکه معنا در حکمت اسلامی، برخلاف اندیشه هال، نه برساختهای اجتماعی، بلکه واجد ذات و ریشه در حقیقت و نفسالامر است.
ملخص الجهاز:
"آیا رویکردی جامع وجود دارد که هر دو بعد معرفت را به صورتی التقاطی و غیرمنسجم نظر نکند و یا آنکه یکی از این دو بعد را به دیگری فرو نکاهد؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت: مجموعه مبانی و اصول موضوعهای که نظریه علمی بر اساس آنها شکل میگیرد، چهارچوب و مسیری را برای تکوین علم پدید میآورد که از آن با عنوان «روششناسی بنیادین» میتوان یاد کرد (پارسانیا، 1390، ص75).
شاید عمدهترین مسائلی که در حوزه مبانی نظریات فرهنگی طرح میشود را بتوان در پرسشهای زیر خلاصه کرد: مسئله اول، تبیین رابطه فرد-جمع یا عامل- ساختار است؛ نظریه فرهنگی مورد نظر چه دیدگاهی نسبت به جایگاه فرد و قدرت و آزادی و اختیار او دارد و چه جایگاهی برای جماعتها و نهادها و ساختارهای اجتماعی قائل است؟ مسئله دوم، به رابطه میان فرهنگ با سایر حوزههای اجتماعی از قبیل اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت و ...
در رابطه بین فرد و ساختار، هال بیشتر به ساختار نزدیک میشود تا عامل، در رابطه فرهنگ با سایر حوزههای اجتماعی، فرهنگ را ذیل سیاست و اقتصاد قرار میدهد و در نسبت میان علوم طبیعی و علوم فرهنگی، به غلبه علوم فرهنگی بر علوم دیگر گرایش دارد، افزون بر این که برای معنا نیز سرشتی برساختی قائل است؛ اما در اندیشه اسلامی این سه دریچه به نظریه فرهنگی از معانی متفاوتی برخوردار است."