خلاصة:
بيشتر منطق دانان ارسطويي مفاهيم را به كلي و جزئي تقسيم و تمايز آن ها را تبيين مي كنند؛ اما برخي معتقدند مفهوم جزئي وجود ندارد و تمام مفاهيم كلي اند. به نظر مي رسد براي روشن شدن سرنوشت اين تقسيم، بايد ملاك تمايز مفهوم جزئي و كلي را به درستي تبيين كنيم. با روشن شدن اين ملاك، ميزان دلالت معنايي هريك از اين دو مفهوم و تبيين صدق و كذب گزاره هاي متشكل از آن ها نيز روشن مي شود. منطق دانان معتقدند نمي توان از مفاهيم جزئي در علوم برهاني بهره برد؛ زيرا علم يقينيِ هميشگي در اختيار انسان قرار نمي دهند؛ بااين حال، گاهي از مفاهيم جزئي در علوم برهاني استفاده شده است و برخي معتقدند قضاياي متشكل از مفاهيم جزئي، يقين دائم براي انسان ايجاد مي كنند. شايد بتوان سخن ايشان را باتوجه به سخن حكماي پيشين توجيه كرد.
Aristotelian logicians for the most part divide concepts into universal and particular and then discriminate and explain them. But some scholars like Ayat Allah Javadi Amoli believe that there is no particular concept and all concepts are universal. It seems that، for the destiny of this division being clear، it is necessary to explain plainly the distinction criterion for particular and universal concepts. When this criterion being clarified، the signification of these two kinds of concepts and the explanation of true and false propositions containing them will be clarified too. Logicians believe that particular concepts have no use in argumentative sciences، because they do not provide a persistent، certain science. However، sometimes some particular concepts have been used in argumentative sciences and there are scholars who believe that statements containing particular concepts could make persistent certainty for men. Their remarks may be justifiable in the light of earlier scholars’ sayings.
ملخص الجهاز:
"علامه طباطبایی معتقد است هر مفهومی هرچند حسی یا خیالی ، ازاین نظر که مفهـوم است ، قابل صدق بر افراد کثیر است ، این مفهوم اگر از احساس یـا تخیـل حاصـل شـده باشد، چون انسان می داند حس با شی ء خارجی متشخص ، و خیال نیز به تبع حس با عین خارجی در ارتباط است ، جزئیت و تشخص به آن مفهوم نسـبت داده می شـود (طباطبـایی، ۱۴۲۲: ۱۷۶؛ ۱۳۷۸: ۹۰ ؛ ۱۳۸۰: ۲/ ۹۴۶ ـ ۹۴۷ و ۱۴۱۰: ۲/ ۶ و ۱۳)؛ درواقع ازنظـر ایشـان مفـاهیم جزئـی ، به مجاز جزئی اند و جزئی بودن ویژگی ذات مفهوم جزئی نیسـت ، بلکـه عقـل بـه سـبب خصوصیتی ورای مفهوم جزئی ، مانند امتناع اجتماع مثلین در خـارج یـا مسـاوق بـودن وجود شی ء در خارج با تشخص ، صدق آن را بر افراد کثیر جایز نمی داند؛ وگرنه صورت علمی ازاین حیث که صورت علمی است ، قابل صدق بر افراد کثیر است ، گرچه حسی یـا خیالی باشد؛ برای مثال ، صورت شخصی که اکنون در خارج وجود ندارد، بدون توجه به سابقۀ وجود آن ، یعنی بدون درنظر گرفتن اتصالش به خارج ، قابل صـدق بـر افـراد کثیـر است (طباطبـایی، ۱۴۱۰: ۱/ ۳۴۵ و ۲/ ۱۳)؛ درنتیجه مفهوم من حیث هو هو کلی است .
علم به جزئی ازطریق کلی، موجب یقین بـه وجـود جزئـی نیست ؛ چون هرگاه ارتباط حسی با شخص قطع شود، شک میکنیم آیا هنوز آن شخص در زمرٔە افراد آن کلی است یا خیر؛ برای مثال ، با احساس زید، آن را یکی از افـراد انسـان میشناسیم ؛ ولی با قطع احساس ، این شناخت دوام نمییابد و شک میکنیم آیا او مرده و ٠١١ از انسانیت خارج شده است یا خیر (ابن سینا، ۱۴۰۵: ۱۷۱؛ ساوی، ۱۹۹۳: ۲۵۹)."